خجیر. [ خ ُ / خ ِ ] ( ص )خوب. زیبا. جمیل. خوش صورت. صاحب حسن. ( از برهان قاطع ) ( از انجمن آرای ناصری ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از غیاث اللغات ). || پسندیده. دانشمند. آنرا هجیر نیز گویند. ( از انجمن آرای ناصری ) ( از آنندراج ) :
بشاه جوان گفت زردشت پیر
که در کیش ما این نباشد خجیر.
فردوسی ( از انجمن آرای ناصری ).
یکی نامه بنوشت خوب و خجیر
سوی نامور خسرو دین پذیر.
فردوسی ( از فرهنگ جهانگیری ).
یکی بکوه سخن ران که گرچه هست جهاد
ز زشت زشت دهد پاسخ از خجیر خجیر.
قاآنی.
امیر کنه که دشت پازوار خجیره
گشت پازوار در بهار خجیره. امیر پازواری در تعریف وطن ( از انجمن آرای ناصری ) .