گدازه , توده گداخته اتشفشاني , مواد مذاب اتشفشاني
حمم
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
زغال انکشت خاکستر
لغت نامه دهخدا
حمم. [ ح َ م َ ] ( ع مص ) سیاه شدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || سپید گردیدن. ( منتهی الارب ). || گرم شدن. ( اقرب الموارد ). || انگشت شدن خدرک آتش. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): حم الجمرة؛ صارت حممة. ( اقرب الموارد ). || ( ع اِ ) سیاهی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
حمم. [ ح ُ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ حُمَّة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به حمة شود. || انگشت. ( منتهی الارب ). فحم. زغال. ( اقرب الموارد ). || خاکستر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || هرچه سوخته باشدبه آتش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رکوی سوخته. ( مهذب الاسماء ). واحد آن حممة است. ( اقرب الموارد ).
حمم. [ ح ُ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ حُمَّة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به حمة شود. || انگشت. ( منتهی الارب ). فحم. زغال. ( اقرب الموارد ). || خاکستر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || هرچه سوخته باشدبه آتش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رکوی سوخته. ( مهذب الاسماء ). واحد آن حممة است. ( اقرب الموارد ).
حمم . [ ح َ م َ ] (ع مص ) سیاه شدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || سپید گردیدن . (منتهی الارب ). || گرم شدن . (اقرب الموارد). || انگشت شدن خدرک آتش . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): حم الجمرة؛ صارت حممة. (اقرب الموارد). || (ع اِ) سیاهی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حمم . [ ح ُ م َ ] (ع اِ) ج ِ حُمَّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمة شود. || انگشت . (منتهی الارب ). فحم . زغال . (اقرب الموارد). || خاکستر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هرچه سوخته باشدبه آتش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رکوی سوخته . (مهذب الاسماء). واحد آن حممة است . (اقرب الموارد).
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲۱(بار)
حمیم. آب داغ. در مجمع گوید: «اَلْحَمیمُ الْماءُ الْحارِّ» راغب گوید: «اَلْحَمیمُ: اَلْماءُ الشَّدیدُ الْحَرارَةِ» . در مفردات گوید: آب گرمی را که از منبع خود میشود، حمّه گویند. و بدین اعتبار به عرق انسان و حیوان حمیم آب گرم و یا به جهت اینکه سبب عرق کردن است حمّام گفتهاند. علّت اینکه تب را حمّی گفتهاند آن است که در آن حرارت زیاد هست و یا سبب عرق کردن است. و به خویشاوند مهربان حمیم گفتهاند گوئی که در حمایت قرابت خود حادّ و داغ میشود. * برای ما واسطه هائی نیست و نه دوست مهربانی هست . به نظرم حمیم به معنی مطلق مهربان باشد که در حمایت طرف، گرم و محکم است و احتیاج به خویشاوند بودن نیست مثل آیه گذشته که درباره صدیق است ومثل . حمیم بیست بار در قرآن مجید به کار رفته شش مرتبه به معنی مهربان و بقیّه به معنی آب جوشان .
حمیم. آب داغ. در مجمع گوید: «اَلْحَمیمُ الْماءُ الْحارِّ» راغب گوید: «اَلْحَمیمُ: اَلْماءُ الشَّدیدُ الْحَرارَةِ» . در مفردات گوید: آب گرمی را که از منبع خود میشود، حمّه گویند. و بدین اعتبار به عرق انسان و حیوان حمیم آب گرم و یا به جهت اینکه سبب عرق کردن است حمّام گفتهاند. علّت اینکه تب را حمّی گفتهاند آن است که در آن حرارت زیاد هست و یا سبب عرق کردن است. و به خویشاوند مهربان حمیم گفتهاند گوئی که در حمایت قرابت خود حادّ و داغ میشود. * برای ما واسطه هائی نیست و نه دوست مهربانی هست . به نظرم حمیم به معنی مطلق مهربان باشد که در حمایت طرف، گرم و محکم است و احتیاج به خویشاوند بودن نیست مثل آیه گذشته که درباره صدیق است ومثل . حمیم بیست بار در قرآن مجید به کار رفته شش مرتبه به معنی مهربان و بقیّه به معنی آب جوشان .
wikialkb: ریشه_حمم
گویش مازنی
/hammom/ حمام
حمام
کلمات دیگر: