دلشکسته شدن از اندوه یا بیم یا مرض
ختو
فرهنگ فارسی
دلشکسته شدن از اندوه یا بیم یا مرض
لغت نامه دهخدا
ختو. [ خ َ] (اِ) نوعی از قطاس ذات الثدیه است در دریاهای شمالی . (یادداشت بخط مؤلف ).ماهی زال . ذوالقرن : و یرتفع من الصغانیان الی و اشجرد من الزعفران ما ینقل الی الافاق ... و الختو و البزاة و غیر ذلک . (صور الاقالیم اصطخری ). || نام دو استخوانی که طول استخوان چپ آن گاه به سه گز رسد و در قرون وسطی گمان میبردند که از حضور سم در جایی این استخوان متأثر شود. (یادداشت بخط مؤلف ). || تک شاخ (یادداشت بخط مؤلف ).
ختو. [ خ َت ْوْ ](ع مص ) شکسته شدن از اندوه یا بیم یا مرض . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || تغییر کردن رنگ از اندوه یا بیم یا مرض . || فروتنی کردن . (از منتهی الارب ). || تافتن ریشه و پرده ٔ جامه را. || بازداشتن کس را از کار. (از متن اللغة) (منتهی الارب ). || فرود آمدن باز بر شکار. (از متن اللغة).
ختو هشتصد پاره کز زهر بوی
چو آید فتد هر زمان خوی در اوی .
اسدی .
چهل تنگ بار از ملمعختو
ز گوهر ده افسر ز گنج بهو
سعدی .
ختو. [ خ ُت ْ تو ] (اِ) ظاهراً لغت دیگری است در خَتو. رجوع به فرهنگ دزی ج 1 ص 352 شود.
فرهنگ عمید
دندان، استخوان، یا شاخ بعضی حیوانات، مانند کرگدن و بالِ قطب شمال که از آن اشیایی، از قبیل کارد، شمشیر، و اشیای کوچک دیگر میساختند. Δ در قدیم گمان میکردند که استخوان ماهی بال را میتوان جهت آزمایش و تشخیص وجود زهر در چیزی به کار برد: ◻︎ ختو هشتصد بار کز زهر بوی / چو آید فتد هر زمان خوی از اوی (اسدی: ۳۶۵).
گویش مازنی
آفتاب گرفتن