کلمه جو
صفحه اصلی

متسلسل


برابر پارسی : زنجیروار

لغت نامه دهخدا

متسلسل. [ م ُ ت َ س َ س َ ] ( ع ص ) آب درهم پیوسته و روان. ( آنندراج ). پیوسته و به هم متصل شده مانند زنجیر و آب درهم پیوسته و روان شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تسلسل شود.

متسلسل. [م ُ ت َ س َ س ِ ] ( ع ص ) ثوب متسلسل ، جامه بدبافت. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مسلسل شود. || جامه تنگ شده و فرسوده گشته از استعمال. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

متسلسل . [ م ُ ت َ س َ س َ ] (ع ص ) آب درهم پیوسته و روان . (آنندراج ). پیوسته و به هم متصل شده مانند زنجیر و آب درهم پیوسته و روان شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلسل شود.


متسلسل . [م ُ ت َ س َ س ِ ] (ع ص ) ثوب متسلسل ، جامه ٔ بدبافت . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مسلسل شود. || جامه ٔ تنگ شده و فرسوده گشته از استعمال . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


فرهنگ فارسی ساره

زنجیروار



کلمات دیگر: