کلمه جو
صفحه اصلی

متفرق


مترادف متفرق : پراکنده، تارومار، پاشیده، پخش، پریشان، متشتت، گوناگون، متنوع، منتشر

متضاد متفرق : مجموع

برابر پارسی : ( متفرّق ) شَهلیده | پراکنده، پخش شده، پاشیده

فارسی به انگلیسی

scattering


scattering, dispersed

dispersed


مترادف و متضاد

۱. پراکنده، تارومار
۲. پاشیده، پخش، پریشان، متشتت
۳. گوناگون، متنوع
۴. منتشر ≠ مجموع


پراکنده، تارومار ≠ مجموع


پاشیده، پخش، پریشان، متشتت


گوناگون، متنوع


فرهنگ فارسی

پراکنده شده، پراکنده ودورازهم
۱ - ( اسم ) پراکنده شونده . ۲ - ( صفت ) پراکنده جدا جمع : متفرقین .
پراکنده شده و پریشان

فرهنگ معین

(مُ تَ فَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) پراکنده ، پریشان .

لغت نامه دهخدا

متفرق. [ م ُ ت َف َرْ رَ ] ( ع اِ ) جای پراکندگی و پراکنده شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای پراکندگی. ( ناظم الاطباء ).

متفرق.[ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] ( ع ص ) پراکنده شده و جدا و پریشان شده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). پراکنده و پریشان و متشتت و کراشیده و متبدد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). جدا و علیحده و منفصل و مختلف و ناموافق و پراکنده. ( ناظم الاطباء ) : یا صاحبی السجن ءَارباب متفرقون خیر اَم اﷲالواحد القهار. ( قرآن 39/12 ). لشکری که با او بودنداز مکیدت نصر خبری نداشتند و غافل و متفرق بر عقب او می آمدند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 268 ).
دیگر متفرقان به کارند
کایشان بد و نیکها شمارند.
نظامی.
- متفرق آمدن ؛ پراکنده نازل شدن. پراکنده وارد شدن. نامرتب آمدن : نخست آیت که جبرئیل آورد سورت «اقراء باسم ربک الذی خلق » بود و همه قرآن متفرق آمد مگر سورة الانعام ، و باز پس تر آیت که به نزدیکی او بیامد این آیت بود... ( مجمل التواریخ و القصص ص 239 ).
- متفرق شدن ؛ پراکنده شدن : چون چنان بدیدیم همه بگریختیم و متفرق شدیم. ( سیاست نامه چ اقبال ص 66 ). آنجایگاه چند روز توقف کرد تا سپاهی که از وی متفرق شده بودند به وی رسیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 230 ). و باقی [ لشکر خوارزم ] روی به هزیمت آوردند و در میان بیشه های ساحل جیحون متفرق شده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 305 ). معظم سپاه را در قید اسارت کشید و بقایای قوم متفرق و آواره شدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 340 ).
به حوادث متفرق نشوند اهل بهشت
طفل باشد که به بانگ جرسی برخیزد.
سعدی.
- متفرق گردیدن ؛ متفرق شدن. و رجوع به متفرق و متفرق گشتن شود.

متفرق . [ م ُ ت َف َرْ رَ ] (ع اِ) جای پراکندگی و پراکنده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای پراکندگی . (ناظم الاطباء).


متفرق .[ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) پراکنده شده و جدا و پریشان شده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). پراکنده و پریشان و متشتت و کراشیده و متبدد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جدا و علیحده و منفصل و مختلف و ناموافق و پراکنده . (ناظم الاطباء) : یا صاحبی السجن ءَارباب متفرقون خیر اَم اﷲالواحد القهار. (قرآن 39/12). لشکری که با او بودنداز مکیدت نصر خبری نداشتند و غافل و متفرق بر عقب او می آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 268).
دیگر متفرقان به کارند
کایشان بد و نیکها شمارند.

نظامی .


- متفرق آمدن ؛ پراکنده نازل شدن . پراکنده وارد شدن . نامرتب آمدن : نخست آیت که جبرئیل آورد سورت «اقراء باسم ربک الذی خلق » بود و همه ٔ قرآن متفرق آمد مگر سورة الانعام ، و باز پس تر آیت که به نزدیکی او بیامد این آیت بود... (مجمل التواریخ و القصص ص 239).
- متفرق شدن ؛ پراکنده شدن : چون چنان بدیدیم همه بگریختیم و متفرق شدیم . (سیاست نامه چ اقبال ص 66). آنجایگاه چند روز توقف کرد تا سپاهی که از وی متفرق شده بودند به وی رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 230). و باقی [ لشکر خوارزم ] روی به هزیمت آوردند و در میان بیشه های ساحل جیحون متفرق شده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 305). معظم سپاه را در قید اسارت کشید و بقایای قوم متفرق و آواره شدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 340).
به حوادث متفرق نشوند اهل بهشت
طفل باشد که به بانگ جرسی برخیزد.

سعدی .


- متفرق گردیدن ؛ متفرق شدن . و رجوع به متفرق و متفرق گشتن شود.

فرهنگ عمید

۱. پراکنده، دورازهم.
۲. (تصوف ) ویژگی سالکی که در حالت تفرقه است.

فرهنگ فارسی ساره

پراکنده


جدول کلمات

ولاو

پیشنهاد کاربران

پراکنده، تارومار، پاشیده، پخش، پریشان، متشتت، گوناگون، متنوع، منتشر

منتشر

نا مجموع


کلمات دیگر: