مترادف کناره : پهلو، جانب، حاشیه، دامن، ساحل، طرف، کرانه، کران، گوشه، لبه
کناره
مترادف کناره : پهلو، جانب، حاشیه، دامن، ساحل، طرف، کرانه، کران، گوشه، لبه
فارسی به انگلیسی
border, side, runner, side carpet, sea - sgore
border, brink, coast, edge, edging, end, fringe, front, frontage, margin, rand, rim, selvage, selvedge, shore, small, strand, verge
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
پهلو، جانب، حاشیه، دامن، ساحل، طرف، کرانه، کران، گوشه، لبه
فرهنگ فارسی
کنار، کنارچیزی، کرانه، ساحل
( سام ) ۱ - قلاب آهنین ( عموما ) . ۲ - قلابی که قصابان بر آن گوشت بند کنند ( خصوصا ) .
رباب یا دف یا طنبور .جمع کنارات . طبل یک روی . عودها و دف ها و طبل ها و طنبور ها
فرهنگ معین
( ~ . ) [ معر. ] (اِ. ) نک قناره .
(کَ رَ یا رِ) [ په . ] (اِ.) 1 - جانب ، پهلو. 2 - کرانه ، لب ، ساحل . 3 - در خارج از مسیر اصلی .
( ~ .) [ معر. ] (اِ.) نک قناره .
لغت نامه دهخدا
بازار پر طرائف و بر هر کناره ای
قیمتگران نشسته ستاننده ٔ قیم .
فرخی .
آید بر کشتگان هزار نظاره
پره کشند و بایستند کناره .
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 165).
تو باشی در میان ، ما در کناره
نباشد جز درودی بر نظاره .
(ویس و رامین ).
خوابت همی ببرد و من انگشت ازآن زدم
پیش تو بر کناره ٔ خوشبانگ باتره .
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 384).
پیغام دادمش که نشانی بدان نشان
کز گاز بر کناره ٔ لعلت نشان ماست .
خاقانی .
دیدش به کناره ٔ سرابی
افتاده خراب در خرابی .
نظامی .
می برد به هر کناره ای دست
گه آبله سود و گه ورم بست .
نظامی .
سینه ای فارغ از گریوه ٔ دوش
گردنی ایمن از کناره ٔ گوش .
نظامی .
بایزید گفت من می گویم که مرید من آن است که بر کناره ٔ دوزخ بایستد و هرکرابدوزخ برند دست او بگیرد و به بهشت فرستد. (تذکرة الاولیاء عطار).
ایمن مشو که رویت آیینه ای است روشن
تا کی چنین بماند در هر کناره آهی .
سعدی .
|| کرانه . نهایت . (صحاح الفرس ). انتها. پایان . آخر. حد :
بی طاعتی داد این جهان پراز نعیم بی مرش
و این بی کناره جانور گشتند بنده یکسرش .
ناصرخسرو.
بسی کردم گه و بیگه نظاره
ندیدم کار دنیا را کناره .
ناصرخسرو.
درویش تست خلق به عمر ایراک
از عمر بی کناره تو قارونی .
ناصرخسرو.
پای بند جفا چو چاره ندید
بحر اندیشه را کناره ندید.
سعدی .
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست .
حافظ.
|| ساحل .(فرهنگستان ). ساحل رود و دریا. (از فرهنگ فارسی معین ) :
تو بر کناره ٔ دریای شور خیمه زده
شهان شراب زده بر کناره های شمر.
فرخی .
خوارزمشاه به تعبیه براند چون فرسنگی کناره ٔ رود برفت آب پایاب داشت و مخوف بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). اندوهناک بر کناره ٔ آب نشست . (کلیله و دمنه ).
ترا که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت
تو حال تشنه چه دانی که برکناره ٔ جویی .
سعدی .
بر کناره ٔ رود نیل پنبه کاشته بودیم .(گلستان ). همچنین می رفت تا برسید به کناره ٔ آبی . (گلستان ).
کشتی شکسته باد مخالف کناره دور
نز مردمی است پنجه که با ناخدا زنیم .
قاآنی .
|| جانب . طرف . کران . || جنب . پهلو. || بغل . آغوش . (فرهنگ فارسی معین ). || هر یک از دو فرش کم عرض و دراز که به دو سوی میان قالی گسترند. کناره ٔ قالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرشی که در کنار اتاق گسترند. (فرهنگ فارسی معین ) : کناره و سرانداز اعم از قالی یا نمد باید یک جور و میانفرش ، که حتماً باید قالی باشد، ممکن بود، جور دیگر بشود. (تاریخ قاجاریه مستوفی از فرهنگ فارسی معین ). || (ص ) جدا.منفصل . (فرهنگ فارسی معین ).
کنارة. [ ک َن ْ نا رَ / ک ِن ْ نا رَ ] (ع اِ) رباب یا دف یا طنبور. ج ، کنارات . کَنانیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طبل یک روی . (مهذب الاسماء). عودها و دف ها و طبلها و طنبورها. شاید قلب کَران به معنی عود باشد. ج ، کنارات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کناره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) قلاب آهنی است که قصابان گوسفند کشته را بدان زده بر در دکان بیاویزند و معرب آن قناره است و به تعریب مشهور شده . (از انجمن آرا) (آنندراج ). قلاب آهنین و معرب آن قناره در لغت هر چیزی را گویند که بر آن چیزها آویزند و در اصطلاح قلاب را خصوصاً قلابی که قصابان گوشت بر آن بند کنند. (برهان ). قلاب آهنین . قناره معرب آن است . (رشیدی ) (مهذب الاسما).
کنارة. [ ک ِن ْ نا رَ ] (ع اِ) پاره ای از کتان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کنار. پاره ای از جامه ٔ کتان و این دخیل است . (از اقرب الموارد).
کنارة. [ ک َن ْ نا رَ / ک ِن ْ نا رَ ] ( ع اِ ) رباب یا دف یا طنبور. ج ، کنارات. کَنانیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). طبل یک روی. ( مهذب الاسماء ). عودها و دف ها و طبلها و طنبورها. شاید قلب کَران به معنی عود باشد. ج ، کنارات. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
کناره. [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ] ( اِ ) کنار هر چیز. ( برهان ). به معنی کنار و مرادف آن است که به معنی گوشه وکنج است. ( آنندراج ). برابر با کرانه. پهلوی «کنارک » ، اوستائی «کرنه ». ( از حاشیه برهان چ معین ). حاشیه. ( زمخشری ). گوشه. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بازار پر طرائف و بر هر کناره ای
قیمتگران نشسته ستاننده قیم.
پره کشند و بایستند کناره.
نباشد جز درودی بر نظاره.
پیش تو بر کناره خوشبانگ باتره.
کز گاز بر کناره لعلت نشان ماست.
افتاده خراب در خرابی.
گه آبله سود و گه ورم بست.
گردنی ایمن از کناره گوش.
ایمن مشو که رویت آیینه ای است روشن
تا کی چنین بماند در هر کناره آهی.
بی طاعتی داد این جهان پراز نعیم بی مرش
و این بی کناره جانور گشتند بنده یکسرش.
ندیدم کار دنیا را کناره.
از عمر بی کناره تو قارونی.
فرهنگ عمید
۲. کرانه، ساحل.
* کناره جستن: (مصدر لازم ) [مجاز] کناره گرفتن، دوری کردن.
* کناره گرفتن: (مصدر لازم )
۱. کناره جستن، کناره کردن.
۲. [مجاز] از مردم دوری کردن، گوشه نشین شدن.
۱. کنار؛ کنار چیزی.
۲. کرانه؛ ساحل.
〈 کناره جستن: (مصدر لازم) [مجاز] کناره گرفتن؛ دوری کردن.
〈 کناره گرفتن: (مصدر لازم)
۱. کناره جستن؛ کناره کردن.
۲. [مجاز] از مردم دوری کردن؛ گوشهنشین شدن.
دانشنامه عمومی
پای رود
کرانه
تغییر اقلیم
دیواره
دلتا (جغرافیا)
پای رود
لگون
ریگ روان
سد ساحلی
آبدره
مدیریت سواحل
فهرست کشورها بر پایه درازای خط ساحلی
این روستا در دهستان علی آبادملک قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۵۲ نفر (۳۲خانوار) بوده است.
از منابع:کتابخانه مجلس شورای اسلامی منابع :لغت نامه دهخدا (چاپ قدیم)
دانشنامه آزاد فارسی
کناره، سرانداز، و میان فرش سه نوع فرشینۀ پرزی و گره دارند که در گذشته برای پوشاندن جای بدون قالی اتاق استفاده می کردند. سرانداز و میان فرش امروز از بین رفته است ولی استفاده از کناره هنوز رواج دارد و اغلب در راهروها گسترده می شود. این فرشینه۲.۵ تا ۶ متر درازا و بین ۷۵ تا ۱۱۰ سانتی متر پهنا دارد. کناره های اردبیل، سراب، هریس، همدان و میمه مشهورند.
فرهنگستان زبان و ادب
گویش مازنی
کناره – ساحل