کلمه جو
صفحه اصلی

متعسر


مترادف متعسر : دشوار، سخت، صعب، مشکل

متضاد متعسر : سهل، میسر

فارسی به انگلیسی

difficult, intricate

مترادف و متضاد

دشوار، سخت، صعب، مشکل ≠ سهل، میسر


فرهنگ فارسی

( اسم ) مشکل سخت دشوار : ایلگ خان ... پیش محمود ... کسی فرستاد که قومی ... از ترکستان آمده اند و بنور بخارا و نواحی سمرقند مقام ساخته ... از ایشان فتنه و فسادی صادر شود که تدارک و تلافی آن متعذر و متعسر باشد .

فرهنگ معین

(مُ تَ عَ سِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) سخت ، دشوار.

لغت نامه دهخدا

متعسر. [ م ُ ت َ ع َ س س ِ ] ( ع ص ) دشوار. ( آنندراج ). سخت و دشوار و مشکل. ( ناظم الاطباء ).
- متعسرالحصول ؛ کاری که حصول آن سخت و دشوار باشد. ( ناظم الاطباء ).
- متعسرالمرور ؛ جایی که عبور از آن سخت و مشکل باشد. ( ناظم الاطباء ).
|| محال. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || درماندگی سخت و شدید. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تعسر شود.

فرهنگ عمید

دشوار، سخت، مشکل.


کلمات دیگر: