زجو
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
زجو. [ زُ ج ُوو ] ( ع مص ) روان گردیدن کار و آسان و درست شدن آن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به زجأ و زَجْو شود. || آسان گرد آمدن خراج. بهمین معنی است زجاء و زَجْو. ( از اقرب الموارد ). || منقطع شدن خنده. ( از اقرب الموارد ). رجوع به زجاء و زَجْو شود.
زجو. [ زَج ْوْ ] (ع مص ) راندن و دفع کردن . (از منتهی الارب ). راندن به مدارا و نرمی . (از المعجم الوسیط) (از اقرب الموارد). || سوق دادن . (از اقرب الموارد). سوق دادن و راندن . (از المعجم الوسیط). || تحریک کردن کسی را. تحریض . (از اقرب الموارد). || روان گردیدن کار و آسان و درست شدن . بهمین معنی است زَجاء و زُجُوّ. (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). و رجوع به زجاء و زجو شود. || رواج یافتن . (از المعجم الوسیط). || منقطع شدن خنده ٔ کسی و بهمین معنی است زَجاء و زُجُوّ. (از اقرب الموارد). رجوع به زجاء و زجو شود. || زَجْو و زُجُوّ و زجاء، بآسانی گرد آمدن خراج . (از اقرب الموارد) رجوع به زجاء و زُجُوّ شود.
زجو. [ زُ ج ُوو ] (ع مص ) روان گردیدن کار و آسان و درست شدن آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به زجأ و زَجْو شود. || آسان گرد آمدن خراج . بهمین معنی است زجاء و زَجْو. (از اقرب الموارد). || منقطع شدن خنده . (از اقرب الموارد). رجوع به زجاء و زَجْو شود.
دانشنامه اسلامی
راندن با مدارا (صحاح) راغب گوید آن دفع شییء است برای مرتّب شدن. نا گفته نماند اینگونه دفع با سوق دادن نیز میسازد چنانکه قاموس و اقرب و مجمع آن را سوق و دفع گفته است . ایا ندانستهای که خدا ابر را به آرامی سوق میدهد سپس آن را به هم جمع میکند و انگاه متراکم میگرداند. * . مزجی به صیغه مفعول شییء دفع شده و غیر مقبول و مزجاة مؤنث آن است یعنی سرمایه کم و ناقص که طرف آن را طرد و رغبت نمیکند و لذا بضاعة مزجاة را سرمایه کم یا سرمایه پست گفتهاند .