کلمه جو
صفحه اصلی

مهادنه

عربی به فارسی

تسکين , فروکش , دلجويي , فرونشاني


فرهنگ فارسی

[ ناچار بابطلمیوس از در مداهنه و مهادنه بیرون شده ... ]

لغت نامه دهخدا

مهادنة. [ م ُ دَ ن َ ] (ع مص ) مهادنت . آشتی کردن و صلح نمودن با هم . (ناظم الاطباء). آشتی کردن با هم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مصالحه و موادعه .(از اقرب الموارد). مصالحه . (تاج المصادر بیهقی ).


مهادنه. [ م ُ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] ( از ع ، اِمص ) آشتی. صلح.هدنه. ( یادداشت مؤلف ) : مهادنه با این مناجس دور باشد و لایق عزت اسلام نیاید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). از جانبین صلاح در مصالحت دیدند ظاهراً مهادنه در هم پیوستند. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به مهادنت شود. || ( اصطلاح فقه ) قرارداد صلح موقت.


کلمات دیگر: