یله
فارسی به انگلیسی
bent, tilted, released
loose
فرهنگ فارسی
رها، آزاد، ول، ول کرده شده ، یله کردن:واگذاشتن
(صفت ) ۱- رها ول . ۲- آزاد. ۳- هرزه بیهوده . ۴ - تنها منفرد. ۵ - کج . یا یلهدادن. لم دادن تکیهدادن به چیزی به نحوی که بدن درحال استراحت کامل قرارگیرد و تمام سنگینی و تعادل بدن روی چیزها که بدان تکیه دادهاند قرار گیرد.
(صفت ) ۱- رها ول . ۲- آزاد. ۳- هرزه بیهوده . ۴ - تنها منفرد. ۵ - کج . یا یلهدادن. لم دادن تکیهدادن به چیزی به نحوی که بدن درحال استراحت کامل قرارگیرد و تمام سنگینی و تعادل بدن روی چیزها که بدان تکیه دادهاند قرار گیرد.
فرهنگ معین
(یَ لَ یا لِ ) (ص . ) ۱ - رها، ول . ۲ - آزاد. ۳ - هرزه ، بیهوده . ۴ - تنها، منفرد. ۵ - کج .
لغت نامه دهخدا
یله. [ ی َل َ / ل ِ ] ( ص ) رهاکرده شده. ( ناظم الاطباء ). رهاکرده ، چنانکه گویند اسب را یله کرد؛ یعنی سر داد و رها کرد. ( برهان ). رها. ( فرهنگ جهانگیری ). رهاکرده و مطلق العنان. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). به معنی رهاکرده باشد یعنی سرگذار. ( فرهنگ اوبهی ). سرداده. متخلص. آزاد. مطلق. رها. در صیغه طلاق فارسی گویند: زوجه موکل من ازقید زوجیت یله و رها. ( یادداشت مؤلف ) :
بر راغشان نیستان وغیش
یله شیر هر سو ز اندازه بیش.
منم آن پیل ژیان و منم آن شیر یله
نام من بهرام گور و کنیتم بوجبله.
که شیر یله نامدی هم برش.
غلام از بر و شیر در زیر بود.
ابا طوق زرین و مشکین کله.
سوی پهلوان آمدم با گله.
زانکه نندیشد شیر یله از یشک گراز.
همی رفت وشد تا به شهر کله.
که آمد به نزدیک او کاکله
ابا لشکری چون هزبر یله.
شترمرغ دیدند جایی گله
دوان هریکی چون هیونی یله.
- یله گردیدن ( گشتن ) ؛ آزاد گذاشته شدن. رها شدن. آزاد گردیدن. رها گشتن :
که گوری پدید آمد اندر گله
چو دیوی که از بند گردد یله.
همی آمد افزونی اندر گله
بدان سان که گشتی شمارش یله.
همی اسب بر اسب خوردی ز گرد
هم اسب اوفتادی هم از اسب مرد
چو دو پاره کوه از زلزله
خورد بر هم و هر دو گردد یله.
لبت خامش و جان به چندین گله
بر راغشان نیستان وغیش
یله شیر هر سو ز اندازه بیش.
اسدی.
- شیر یله ؛ شیر آزاد و رهاشده : منم آن پیل ژیان و منم آن شیر یله
نام من بهرام گور و کنیتم بوجبله.
( منسوب به بهرام گور ).
بدو داد یک دست از آن لشکرش که شیر یله نامدی هم برش.
دقیقی.
بدان گاه شیر یله سیر بودغلام از بر و شیر در زیر بود.
فردوسی.
همان گیل مردم چو شیر یله ابا طوق زرین و مشکین کله.
فردوسی.
که من زین سرافراز شیر یله سوی پهلوان آمدم با گله.
فردوسی.
نتوان جست خلافش به سلاح و به سپاه زانکه نندیشد شیر یله از یشک گراز.
فرخی.
چنین هریکی همچو شیر یله همی رفت وشد تا به شهر کله.
اسدی.
- هزبر یله ؛ شیر یله. شیر آزاد و رهاکرده شده : که آمد به نزدیک او کاکله
ابا لشکری چون هزبر یله.
فردوسی.
- هیون یله ؛ جانور رهاشده و آزاد. شتر جماز رهاکرده : شترمرغ دیدند جایی گله
دوان هریکی چون هیونی یله.
فردوسی.
- یله آمدن ؛ فروآمدن و پایین آمدن. ( ناظم الاطباء ).- یله گردیدن ( گشتن ) ؛ آزاد گذاشته شدن. رها شدن. آزاد گردیدن. رها گشتن :
که گوری پدید آمد اندر گله
چو دیوی که از بند گردد یله.
اسدی.
- || از دست شدن. ( یادداشت مؤلف ) : همی آمد افزونی اندر گله
بدان سان که گشتی شمارش یله.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
- || خوابیدن و افتادن. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) : همی اسب بر اسب خوردی ز گرد
هم اسب اوفتادی هم از اسب مرد
چو دو پاره کوه از زلزله
خورد بر هم و هر دو گردد یله.
رضاقلیخان هدایت.
- یله ماندن ؛ بر جای ماندن : لبت خامش و جان به چندین گله
یله . [ ی َل َ / ل ِ ] (ص ) رهاکرده شده . (ناظم الاطباء). رهاکرده ، چنانکه گویند اسب را یله کرد؛ یعنی سر داد و رها کرد. (برهان ). رها. (فرهنگ جهانگیری ). رهاکرده و مطلق العنان . (انجمن آرا) (آنندراج ). به معنی رهاکرده باشد یعنی سرگذار. (فرهنگ اوبهی ). سرداده . متخلص . آزاد. مطلق . رها. در صیغه ٔ طلاق فارسی گویند: زوجه ٔ موکل من ازقید زوجیت یله و رها. (یادداشت مؤلف ) :
بر راغشان نیستان وغیش
یله شیر هر سو ز اندازه بیش .
- شیر یله ؛ شیر آزاد و رهاشده :
منم آن پیل ژیان و منم آن شیر یله
نام من بهرام گور و کنیتم بوجبله .
بدو داد یک دست از آن لشکرش
که شیر یله نامدی هم برش .
بدان گاه شیر یله سیر بود
غلام از بر و شیر در زیر بود.
همان گیل مردم چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کله .
که من زین سرافراز شیر یله
سوی پهلوان آمدم با گله .
نتوان جست خلافش به سلاح و به سپاه
زانکه نندیشد شیر یله از یشک گراز.
چنین هریکی همچو شیر یله
همی رفت وشد تا به شهر کله .
- هزبر یله ؛ شیر یله . شیر آزاد و رهاکرده شده :
که آمد به نزدیک او کاکله
ابا لشکری چون هزبر یله .
- هیون یله ؛ جانور رهاشده و آزاد. شتر جماز رهاکرده :
شترمرغ دیدند جایی گله
دوان هریکی چون هیونی یله .
- یله آمدن ؛ فروآمدن و پایین آمدن . (ناظم الاطباء).
- یله گردیدن (گشتن ) ؛ آزاد گذاشته شدن . رها شدن . آزاد گردیدن . رها گشتن :
که گوری پدید آمد اندر گله
چو دیوی که از بند گردد یله .
- || از دست شدن . (یادداشت مؤلف ) :
همی آمد افزونی اندر گله
بدان سان که گشتی شمارش یله .
- || خوابیدن و افتادن . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) :
همی اسب بر اسب خوردی ز گرد
هم اسب اوفتادی هم از اسب مرد
چو دو پاره ٔ کوه از زلزله
خورد بر هم و هر دو گردد یله .
- یله ماندن ؛ بر جای ماندن :
لبت خامش و جان به چندین گله
برفت و تنت ماند ایدر یله .
|| به آزادی در چراگاه گذاشته شده و به چرا سرداده شده . (ناظم الاطباء) :
از اسبان جنگ آنکه بودش یله
به شهر اندر آورد چندی گله .
گله هرچه بودش ز اسبان یله
به شهر اندر آورد یک سر گله .
بیابان و دریا و اسبان یله
به ناآشنا چون سپارم گله .
گرانمایه اسبان که بودش یله
به طوس سپهبد سپردش گله .
وگر اسب یابند جایی یله
که دهقان به در بر کند زان گله .
- یله کرده (کرده یله )؛ رهاشده و آزادگذاشته . رهاکرده شده چریدن را :
چنان شدکه بر کوه ایشان گله
بدی بی نگهبان و کرده یله .
فسیله بسی داشتی در گله
به کوه و بیابان نکرده یله .
|| چیزی که از چیزی آویخته باشد. || خوابیده و افتاده . (انجمن آرا) (آنندراج ). || کج . ضد راست . (ناظم الاطباء). کج که در مقابل راست باشد. (برهان ). کج و کجی ، چنانکه گویند که این پیاله را یله کرد؛ مراد آن باشد که کج کرد. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی کج کرده نیز آمده چنانکه گویند این پیاله را یله کن ؛ یعنی کج کن و یله شو؛ یعنی خمیده شو. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
بر سر یله نهاده کلاه و نشسته تند
آن حوصله که راست که زانسو نگه کند.
|| ناحق و ناراست و باطل و بیهوده . || آواره . || هرزه و اوباش . (ناظم الاطباء). || هرزه و بیهوده . (فرهنگ جهانگیری )(آنندراج ) (برهان ). || روسپی . زن زناکار و فاحشه . (ناظم الاطباء). زن فاحشه را نامند. (از فرهنگ جهانگیری ). زن فاحشه و قحبه . (برهان ). زن هرزه گرد و بیهوده رو. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
گشته یلی زن همه بر بانگ نی
همچو زنان یله از بهر می .
|| گول و احمق . || تنها و منفرد. (ناظم الاطباء). تنها و مفرد. (برهان ). تنها و فرد. (آنندراج ). تنها. (فرهنگ جهانگیری ). || دوان و دونده . تازان و تازنده . (ناظم الاطباء). به معنی دوان که از دویدن و تازان که از تاختن باشد هم آمده است . (برهان ). دوان و تازان . (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ).
- یله شدن ؛ دوان و تازان شدن . (از فرهنگ جهانگیری ) :
دلیران و شیران این سلسله
شدند از پی صید دولت یله .
|| حمله کننده . (ناظم الاطباء). || یل . پهلوان . (انجمن آرا) (آنندراج ). پهلوان . گُرد. گندآور. (یادداشت مؤلف ). || (اِ) نجات و خلاص و رهایی و خلاصی . (ناظم الاطباء). نجات و خلاص . (برهان ).
بر راغشان نیستان وغیش
یله شیر هر سو ز اندازه بیش .
اسدی .
- شیر یله ؛ شیر آزاد و رهاشده :
منم آن پیل ژیان و منم آن شیر یله
نام من بهرام گور و کنیتم بوجبله .
(منسوب به بهرام گور).
بدو داد یک دست از آن لشکرش
که شیر یله نامدی هم برش .
دقیقی .
بدان گاه شیر یله سیر بود
غلام از بر و شیر در زیر بود.
فردوسی .
همان گیل مردم چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کله .
فردوسی .
که من زین سرافراز شیر یله
سوی پهلوان آمدم با گله .
فردوسی .
نتوان جست خلافش به سلاح و به سپاه
زانکه نندیشد شیر یله از یشک گراز.
فرخی .
چنین هریکی همچو شیر یله
همی رفت وشد تا به شهر کله .
اسدی .
- هزبر یله ؛ شیر یله . شیر آزاد و رهاکرده شده :
که آمد به نزدیک او کاکله
ابا لشکری چون هزبر یله .
فردوسی .
- هیون یله ؛ جانور رهاشده و آزاد. شتر جماز رهاکرده :
شترمرغ دیدند جایی گله
دوان هریکی چون هیونی یله .
فردوسی .
- یله آمدن ؛ فروآمدن و پایین آمدن . (ناظم الاطباء).
- یله گردیدن (گشتن ) ؛ آزاد گذاشته شدن . رها شدن . آزاد گردیدن . رها گشتن :
که گوری پدید آمد اندر گله
چو دیوی که از بند گردد یله .
اسدی .
- || از دست شدن . (یادداشت مؤلف ) :
همی آمد افزونی اندر گله
بدان سان که گشتی شمارش یله .
شمسی (یوسف و زلیخا).
- || خوابیدن و افتادن . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) :
همی اسب بر اسب خوردی ز گرد
هم اسب اوفتادی هم از اسب مرد
چو دو پاره ٔ کوه از زلزله
خورد بر هم و هر دو گردد یله .
رضاقلیخان هدایت .
- یله ماندن ؛ بر جای ماندن :
لبت خامش و جان به چندین گله
برفت و تنت ماند ایدر یله .
فردوسی .
|| به آزادی در چراگاه گذاشته شده و به چرا سرداده شده . (ناظم الاطباء) :
از اسبان جنگ آنکه بودش یله
به شهر اندر آورد چندی گله .
فردوسی .
گله هرچه بودش ز اسبان یله
به شهر اندر آورد یک سر گله .
فردوسی .
بیابان و دریا و اسبان یله
به ناآشنا چون سپارم گله .
فردوسی .
گرانمایه اسبان که بودش یله
به طوس سپهبد سپردش گله .
فردوسی .
وگر اسب یابند جایی یله
که دهقان به در بر کند زان گله .
فردوسی .
- یله کرده (کرده یله )؛ رهاشده و آزادگذاشته . رهاکرده شده چریدن را :
چنان شدکه بر کوه ایشان گله
بدی بی نگهبان و کرده یله .
فردوسی .
فسیله بسی داشتی در گله
به کوه و بیابان نکرده یله .
اسدی .
|| چیزی که از چیزی آویخته باشد. || خوابیده و افتاده . (انجمن آرا) (آنندراج ). || کج . ضد راست . (ناظم الاطباء). کج که در مقابل راست باشد. (برهان ). کج و کجی ، چنانکه گویند که این پیاله را یله کرد؛ مراد آن باشد که کج کرد. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی کج کرده نیز آمده چنانکه گویند این پیاله را یله کن ؛ یعنی کج کن و یله شو؛ یعنی خمیده شو. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
بر سر یله نهاده کلاه و نشسته تند
آن حوصله که راست که زانسو نگه کند.
خسروانی (از انجمن آرا).
|| ناحق و ناراست و باطل و بیهوده . || آواره . || هرزه و اوباش . (ناظم الاطباء). || هرزه و بیهوده . (فرهنگ جهانگیری )(آنندراج ) (برهان ). || روسپی . زن زناکار و فاحشه . (ناظم الاطباء). زن فاحشه را نامند. (از فرهنگ جهانگیری ). زن فاحشه و قحبه . (برهان ). زن هرزه گرد و بیهوده رو. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
گشته یلی زن همه بر بانگ نی
همچو زنان یله از بهر می .
امیرخسرو (از جهانگیری ).
|| گول و احمق . || تنها و منفرد. (ناظم الاطباء). تنها و مفرد. (برهان ). تنها و فرد. (آنندراج ). تنها. (فرهنگ جهانگیری ). || دوان و دونده . تازان و تازنده . (ناظم الاطباء). به معنی دوان که از دویدن و تازان که از تاختن باشد هم آمده است . (برهان ). دوان و تازان . (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ).
- یله شدن ؛ دوان و تازان شدن . (از فرهنگ جهانگیری ) :
دلیران و شیران این سلسله
شدند از پی صید دولت یله .
مشهدی غزالی (از جهانگیری ).
|| حمله کننده . (ناظم الاطباء). || یل . پهلوان . (انجمن آرا) (آنندراج ). پهلوان . گُرد. گندآور. (یادداشت مؤلف ). || (اِ) نجات و خلاص و رهایی و خلاصی . (ناظم الاطباء). نجات و خلاص . (برهان ).
فرهنگ عمید
رها، آزاد، ول، ول شده.
* یله کردن: (مصدر متعدی ) واگذاشتن، رها کردن: گله کرد باید به گیتی یله / تو را چون نباشد ز گیتی گله (فردوسی: ۲/۳۱۸ ).
* یله کردن: (مصدر متعدی ) واگذاشتن، رها کردن: گله کرد باید به گیتی یله / تو را چون نباشد ز گیتی گله (فردوسی: ۲/۳۱۸ ).
رها؛ آزاد؛ ول؛ ولشده.
〈 یله کردن: (مصدر متعدی) واگذاشتن؛ رها کردن: ◻︎ گله کرد باید به گیتی یله / تو را چون نباشد ز گیتی گله (فردوسی: ۲/۳۱۸).
گویش مازنی
/yale/ آدم هرزه گرد – ول گرد - سرگشته
۱آدم هرزه گرد – ول گرد ۲سرگشته
جدول کلمات
رها , آزاد , دام , ول
پیشنهاد کاربران
در داستان تنگسیر صادق چوبک هم بارها از این کلمه استفاده شده. مثلا:
در رختخواب �به طرف او یله شده بود� . بمعنای �به سمت او لم داده بود�
در رختخواب �به طرف او یله شده بود� . بمعنای �به سمت او لم داده بود�
سلام با سپاس از لطف بی حد شما کلمه یله را مرحوم هوشنگ گلشیری در چندین داستان خود بکار برده اند مانند داستان جبه خانه که به معنای ول شدن و لم دادن بکار برده اند یا مانند داستان خانه روشنان که به معنی روی یک پا ایستادن بکار برده اند و هم در همان جبه خانه
دام
رها
من اهل بیرجندم ( خراسان جنوبی ) . و همین الان از کلمه یله استفاده میشه.
یله یعنی آزاد کردن و رها کردن چیزی که سودی نداره و حتی ضرر داره.
مثلا یله گرد. ول گرد.
طرف میگه ریسمون ر یله ده. یعنی طناب رو ول کن. طناب رو آزادکن. گرفتن طناب سودی نداره.
یه جورایی یک کم تحقیر هم توش هست برای طرف مقابل. چون اثر مثبتی نداره.
یله یعنی آزاد کردن و رها کردن چیزی که سودی نداره و حتی ضرر داره.
مثلا یله گرد. ول گرد.
طرف میگه ریسمون ر یله ده. یعنی طناب رو ول کن. طناب رو آزادکن. گرفتن طناب سودی نداره.
یه جورایی یک کم تحقیر هم توش هست برای طرف مقابل. چون اثر مثبتی نداره.
رها ، آزاد 🌘🌘
یله:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " یله" می نویسد : ( ( یله به معنی" رها " است؛ "شیر یله" شیری است که از بند رسته است نیز شرزه و به نیرو است. می تواند بود که یله ریختی پساوندی از یل به معنی پهلوان باشد؛ زیرا پهلوان و یل آن است که هرگز بند را برنمی تابد و در بند نمی ماند؛ اگر چنین باشد، ریخت پهلوی واژه یلگ yalag می توانسته است بود. ) )
( ( همه گیل مردان چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کُله ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۹. )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " یله" می نویسد : ( ( یله به معنی" رها " است؛ "شیر یله" شیری است که از بند رسته است نیز شرزه و به نیرو است. می تواند بود که یله ریختی پساوندی از یل به معنی پهلوان باشد؛ زیرا پهلوان و یل آن است که هرگز بند را برنمی تابد و در بند نمی ماند؛ اگر چنین باشد، ریخت پهلوی واژه یلگ yalag می توانسته است بود. ) )
( ( همه گیل مردان چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کُله ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۹. )
کلمات دیگر: