مترادف خشک شدن : بی آب شدن، خشکیدن، بی طراوت شدن، رطوبت از دست دادن، بی نم شدن، قطع شدن ترشح و، بی سبزه و گیاه شدن، برهوت شدن، کرخت شدن، بی حس شدن، بی حرکت شدن، بی تحرک شدن، منجمد شدن، یخ زدن، سخت شدن، سفت شدن
خشک شدن
مترادف خشک شدن : بی آب شدن، خشکیدن، بی طراوت شدن، رطوبت از دست دادن، بی نم شدن، قطع شدن ترشح و، بی سبزه و گیاه شدن، برهوت شدن، کرخت شدن، بی حس شدن، بی حرکت شدن، بی تحرک شدن، منجمد شدن، یخ زدن، سخت شدن، سفت شدن
فارسی به انگلیسی
to(become) dry, to freeze(to death)
dehydrate, dry
فارسی به عربی
ضمور
مترادف و متضاد
۱. بیآبشدن
۲. خشکیدن، بیطراوت شدن
۳. رطوبتاز دست دادن، بینم شدن
۴. قطع شدن (ترشحو )
۵. بیسبزه و گیاه شدن، برهوت شدن
۶. کرخت شدن، بیحس شدن
۷. بیحرکت شدن، بیتحرک شدن
۸. منجمد شدن، یخ زدن
۹. سخت شدن، سفت شدن
لاغر شدن، لاغر کردن، خشک شدن
خشک شدن
خشک شدن، چروک شدن، چین خوردن
خشک شدن، پژمردن، محو شدن، پژمرده شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن
سربه سر کردن، خشک شدن، پژمردن، خشک کردن، پژمرده شدن، پژولیدن، پژمرده کردن یا شدن، پلاسیده شدن
خشک شدن، بریان کردن، برشته کردن، نیم سوز کردن، تفتیدن، افتاب سوخته کردن
بیآبشدن
خشکیدن، بیطراوت شدن
رطوبتاز دست دادن، بینم شدن
قطع شدن (ترشحو )
بیسبزه و گیاه شدن، برهوت شدن
کرخت شدن، بیحس شدن
بیحرکت شدن، بیتحرک شدن
منجمد شدن، یخ زدن
سخت شدن، سفت شدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) بر طرف شدن نم و رطوبت چیزی خشکیدن .
← خشکش
لغت نامه دهخدا
خشک شدن. [ خ ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مقابل تر شدن ،رطوبت چیزی از بین رفتن. نم چیزی گرفته شدن. بدون رطوبت شدن. جَفاف. یبس. جفوف. ( تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن آب چاه ؛ بپایان رسیدن آب آن. لطع. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن آب دهن ؛ بدون آب شدن دهان که بر اثر تشنگی یا عصبانیت حاصل میشود. عصب. خدع. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن از سرما ؛ مردن از سرما. منجمد شدن رطوبات تن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خشک شدن باران و باز ایستادن آن ؛ باران بند آمدن. کحط. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن بچه در شکم ؛ مردن بچه در زهدان. حشوش. ( تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن بوک و بشک بر گوسفند ؛ بر اثر تمییز نکردن گوسفند کثافات گوسفند بر تن او ماند. وذح. ( تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن پستان ؛ بند آمدن شیر. بدون شیر شدن پستان : اِنسِحاق ؛ خشک شدن پستان ناقه از شیر بود. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن پوست ؛ چروکیده شدن پوست بر اثر رفتن رطوبت آن. پلاسیده شدن پوست.
- || ناراحتی است که بر پوست آدمی عارض شود و بر اثر آن پوست بدن ترک خورد و شکاف بردارد.
- خشک شدن پی ؛ منجمد شدن پی. از حرکت بازماندن. زَن .
- خشک شدن جامه ؛ رطوبت و نم جامه از بین رفتن.
- خشک شدن جگر ؛کنایه از سوختن و مردن :
بل تاجگرم خشک شود و آب نماند
بر روی من آبیست کزان دجله توان کرد.
- خشک شدن خرما ؛ رسیده شدن و از آب افتادن خرما.
- خشک شدن خون ؛ بند آمدن خون ودلمه شدن و برجا ماندن آن ، جَسَد. قفل. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن درخت ؛ مردن درخت. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن ریش و جراحت و بی آب گشتن آن قبوب . ( منتهی الارب ).
- خشک شدن شوخ ؛ بر اثر ناشستن شوخ آن بر بدن ماندن. عَس. ( تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن شهر و زمین ؛ خشکسال شدن. باران نیامدن. اِمحال. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن شیر ؛ بند آمدن شیر جاندار. بند آمدن شیر پستان :
چراگاه این گاو کمتر نبود
هم آبشخورش نیز بدتر نبود
به پستان چنین خشک شد شیر اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی.
- خشک شدن کمیز و سرگین بر سرین ستور ؛ بواسطه تمیز نکردن سرگین کثافت بر سرین ستور باقیماندن. الباد. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن آب چاه ؛ بپایان رسیدن آب آن. لطع. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن آب دهن ؛ بدون آب شدن دهان که بر اثر تشنگی یا عصبانیت حاصل میشود. عصب. خدع. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن از سرما ؛ مردن از سرما. منجمد شدن رطوبات تن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خشک شدن باران و باز ایستادن آن ؛ باران بند آمدن. کحط. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن بچه در شکم ؛ مردن بچه در زهدان. حشوش. ( تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن بوک و بشک بر گوسفند ؛ بر اثر تمییز نکردن گوسفند کثافات گوسفند بر تن او ماند. وذح. ( تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن پستان ؛ بند آمدن شیر. بدون شیر شدن پستان : اِنسِحاق ؛ خشک شدن پستان ناقه از شیر بود. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن پوست ؛ چروکیده شدن پوست بر اثر رفتن رطوبت آن. پلاسیده شدن پوست.
- || ناراحتی است که بر پوست آدمی عارض شود و بر اثر آن پوست بدن ترک خورد و شکاف بردارد.
- خشک شدن پی ؛ منجمد شدن پی. از حرکت بازماندن. زَن .
- خشک شدن جامه ؛ رطوبت و نم جامه از بین رفتن.
- خشک شدن جگر ؛کنایه از سوختن و مردن :
بل تاجگرم خشک شود و آب نماند
بر روی من آبیست کزان دجله توان کرد.
آغاجی.
- خشک شدن چرک ؛ بر اثر شست و شو نکردن ، چرک و وسخ بر بدن بماندن. کلع.- خشک شدن خرما ؛ رسیده شدن و از آب افتادن خرما.
- خشک شدن خون ؛ بند آمدن خون ودلمه شدن و برجا ماندن آن ، جَسَد. قفل. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن درخت ؛ مردن درخت. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن ریش و جراحت و بی آب گشتن آن قبوب . ( منتهی الارب ).
- خشک شدن شوخ ؛ بر اثر ناشستن شوخ آن بر بدن ماندن. عَس. ( تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن شهر و زمین ؛ خشکسال شدن. باران نیامدن. اِمحال. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن شیر ؛ بند آمدن شیر جاندار. بند آمدن شیر پستان :
چراگاه این گاو کمتر نبود
هم آبشخورش نیز بدتر نبود
به پستان چنین خشک شد شیر اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی.
فردوسی.
- خشک شدن غدیر ؛ بی آب شدن آن. آب غدیر تمام شدن. ذَب . ( منتهی الارب ).- خشک شدن کمیز و سرگین بر سرین ستور ؛ بواسطه تمیز نکردن سرگین کثافت بر سرین ستور باقیماندن. الباد. ( منتهی الارب ).
خشک شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل تر شدن ،رطوبت چیزی از بین رفتن . نم چیزی گرفته شدن . بدون رطوبت شدن . جَفاف . یبس . جفوف . (تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن آب چاه ؛ بپایان رسیدن آب آن . لطع. (منتهی الارب ).
- خشک شدن آب دهن ؛ بدون آب شدن دهان که بر اثر تشنگی یا عصبانیت حاصل میشود. عصب . خدع . (منتهی الارب ).
- خشک شدن از سرما ؛ مردن از سرما. منجمد شدن رطوبات تن . (یادداشت بخط مؤلف ).
- خشک شدن باران و باز ایستادن آن ؛ باران بند آمدن . کحط. (منتهی الارب ).
- خشک شدن بچه در شکم ؛ مردن بچه در زهدان . حشوش . (تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن بوک و بشک بر گوسفند ؛ بر اثر تمییز نکردن گوسفند کثافات گوسفند بر تن او ماند. وذح . (تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن پستان ؛ بند آمدن شیر. بدون شیر شدن پستان : اِنسِحاق ؛ خشک شدن پستان ناقه از شیر بود. (منتهی الارب ).
- خشک شدن پوست ؛ چروکیده شدن پوست بر اثر رفتن رطوبت آن . پلاسیده شدن پوست .
- || ناراحتی است که بر پوست آدمی عارض شود و بر اثر آن پوست بدن ترک خورد و شکاف بردارد.
- خشک شدن پی ؛ منجمد شدن پی . از حرکت بازماندن . زَن ّ.
- خشک شدن جامه ؛ رطوبت و نم جامه از بین رفتن .
- خشک شدن جگر ؛کنایه از سوختن و مردن :
بل تاجگرم خشک شود و آب نماند
بر روی من آبیست کزان دجله توان کرد.
- خشک شدن چرک ؛ بر اثر شست و شو نکردن ، چرک و وسخ بر بدن بماندن . کلع.
- خشک شدن خرما ؛ رسیده شدن و از آب افتادن خرما.
- خشک شدن خون ؛ بند آمدن خون ودلمه شدن و برجا ماندن آن ، جَسَد. قفل . (منتهی الارب ).
- خشک شدن درخت ؛ مردن درخت . (منتهی الارب ).
- خشک شدن ریش و جراحت و بی آب گشتن آن قبوب . (منتهی الارب ).
- خشک شدن شوخ ؛ بر اثر ناشستن شوخ آن بر بدن ماندن . عَس . (تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن شهر و زمین ؛ خشکسال شدن . باران نیامدن . اِمحال . (منتهی الارب ).
- خشک شدن شیر ؛ بند آمدن شیر جاندار. بند آمدن شیر پستان :
چراگاه این گاو کمتر نبود
هم آبشخورش نیز بدتر نبود
به پستان چنین خشک شد شیر اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی .
- خشک شدن غدیر ؛ بی آب شدن آن . آب غدیر تمام شدن . ذَب ّ. (منتهی الارب ).
- خشک شدن کمیز و سرگین بر سرین ستور ؛ بواسطه ٔ تمیز نکردن سرگین کثافت بر سرین ستور باقیماندن . الباد. (منتهی الارب ).
- خشک شدن گوشت و پوست ؛ رطوبت گوشت و پوست از بین رفتن و سفت شدن آن بر استخوان . قُبوب . (تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن لب ؛ بر اثر تشنگی لب کسی بدون رطوبت شدن . تذبیب . (منتهی الارب ). - || کنایه از تشنگی بسیار.
- خشک شدن ماهی ؛ رطوبت بدن ماهی از بین رفتن . قُتون . (منتهی الارب ). || مردن گیاه . (یادداشت بخط مؤلف ). اصحیرار. اقطیرار. تَصَوﱡح . تَصَوﱡع . تَصَیﱡع. تَصویح . تصییع. تصییح . تمشیس . تَقَفقُف . حنط. قَب ّ. قَفقَفَه . هیاج . (منتهی الارب ) :
کنون بار ترا برگ همی خشک شود.
- خشک شدن شاخ و پژمریده شدن ؛ شَزب . عُهون .
|| سخت متحیر شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). سخت مبهوت شدن : فلان کس از شنیدن فلان حرف در جا خشک شد. || جامد شدن . سخت شدن . از نرمی افتادن . (یادداشت بخط مؤلف ).جمود. || فالج شدن . بی حرکت و غیچ شدن عضوی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
خشک شد دم سگ و بتفوز سگ
آنچنان کو را نجنبید ایچ رگ .
- خشک شدن دست و پا ؛بی حس شدن . بی حرکت شدن . (آنندراج ). بی حرکت و شخ ماندن آن به بیماری . (یادداشت بخط مؤلف ) :
از خیال او مرا آبی بروی کار بود
پنجه ام بی موی او شد همچو دست شانه خشک .
- خشک شدن آب چاه ؛ بپایان رسیدن آب آن . لطع. (منتهی الارب ).
- خشک شدن آب دهن ؛ بدون آب شدن دهان که بر اثر تشنگی یا عصبانیت حاصل میشود. عصب . خدع . (منتهی الارب ).
- خشک شدن از سرما ؛ مردن از سرما. منجمد شدن رطوبات تن . (یادداشت بخط مؤلف ).
- خشک شدن باران و باز ایستادن آن ؛ باران بند آمدن . کحط. (منتهی الارب ).
- خشک شدن بچه در شکم ؛ مردن بچه در زهدان . حشوش . (تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن بوک و بشک بر گوسفند ؛ بر اثر تمییز نکردن گوسفند کثافات گوسفند بر تن او ماند. وذح . (تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن پستان ؛ بند آمدن شیر. بدون شیر شدن پستان : اِنسِحاق ؛ خشک شدن پستان ناقه از شیر بود. (منتهی الارب ).
- خشک شدن پوست ؛ چروکیده شدن پوست بر اثر رفتن رطوبت آن . پلاسیده شدن پوست .
- || ناراحتی است که بر پوست آدمی عارض شود و بر اثر آن پوست بدن ترک خورد و شکاف بردارد.
- خشک شدن پی ؛ منجمد شدن پی . از حرکت بازماندن . زَن ّ.
- خشک شدن جامه ؛ رطوبت و نم جامه از بین رفتن .
- خشک شدن جگر ؛کنایه از سوختن و مردن :
بل تاجگرم خشک شود و آب نماند
بر روی من آبیست کزان دجله توان کرد.
آغاجی .
- خشک شدن چرک ؛ بر اثر شست و شو نکردن ، چرک و وسخ بر بدن بماندن . کلع.
- خشک شدن خرما ؛ رسیده شدن و از آب افتادن خرما.
- خشک شدن خون ؛ بند آمدن خون ودلمه شدن و برجا ماندن آن ، جَسَد. قفل . (منتهی الارب ).
- خشک شدن درخت ؛ مردن درخت . (منتهی الارب ).
- خشک شدن ریش و جراحت و بی آب گشتن آن قبوب . (منتهی الارب ).
- خشک شدن شوخ ؛ بر اثر ناشستن شوخ آن بر بدن ماندن . عَس . (تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن شهر و زمین ؛ خشکسال شدن . باران نیامدن . اِمحال . (منتهی الارب ).
- خشک شدن شیر ؛ بند آمدن شیر جاندار. بند آمدن شیر پستان :
چراگاه این گاو کمتر نبود
هم آبشخورش نیز بدتر نبود
به پستان چنین خشک شد شیر اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی .
فردوسی .
- خشک شدن غدیر ؛ بی آب شدن آن . آب غدیر تمام شدن . ذَب ّ. (منتهی الارب ).
- خشک شدن کمیز و سرگین بر سرین ستور ؛ بواسطه ٔ تمیز نکردن سرگین کثافت بر سرین ستور باقیماندن . الباد. (منتهی الارب ).
- خشک شدن گوشت و پوست ؛ رطوبت گوشت و پوست از بین رفتن و سفت شدن آن بر استخوان . قُبوب . (تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن لب ؛ بر اثر تشنگی لب کسی بدون رطوبت شدن . تذبیب . (منتهی الارب ). - || کنایه از تشنگی بسیار.
- خشک شدن ماهی ؛ رطوبت بدن ماهی از بین رفتن . قُتون . (منتهی الارب ). || مردن گیاه . (یادداشت بخط مؤلف ). اصحیرار. اقطیرار. تَصَوﱡح . تَصَوﱡع . تَصَیﱡع. تَصویح . تصییع. تصییح . تمشیس . تَقَفقُف . حنط. قَب ّ. قَفقَفَه . هیاج . (منتهی الارب ) :
کنون بار ترا برگ همی خشک شود.
بلعباس عباسی .
- خشک شدن شاخ و پژمریده شدن ؛ شَزب . عُهون .
|| سخت متحیر شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). سخت مبهوت شدن : فلان کس از شنیدن فلان حرف در جا خشک شد. || جامد شدن . سخت شدن . از نرمی افتادن . (یادداشت بخط مؤلف ).جمود. || فالج شدن . بی حرکت و غیچ شدن عضوی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
خشک شد دم سگ و بتفوز سگ
آنچنان کو را نجنبید ایچ رگ .
رودکی .
- خشک شدن دست و پا ؛بی حس شدن . بی حرکت شدن . (آنندراج ). بی حرکت و شخ ماندن آن به بیماری . (یادداشت بخط مؤلف ) :
از خیال او مرا آبی بروی کار بود
پنجه ام بی موی او شد همچو دست شانه خشک .
سلیم (از آنندراج ).
فرهنگستان زبان و ادب
[مهندسی بسپار علوم و فنّاورى رنگ] ← خشکش
جدول کلمات
یبس
پیشنهاد کاربران
یبس، بی آب شدن، خشکیدن، بی طراوت شدن، رطوبت از دست دادن، بی نم شدن، قطع شدن ترشح و، بی سبزه و گیاه شدن، برهوت شدن، کرخت شدن، بی حس شدن، بی حرکت شدن، بی تحرک شدن، منجمد شدن، یخ زدن، سخت شدن، سفت شدن
کلمات دیگر: