کلمه جو
صفحه اصلی

خرفت


مترادف خرفت : پیر، سالخورده، کهنسال ، پخمه، حواس پرت، خرف، بی هوش وحواس، کم حواس، کندذهن، کم هوش، کودن، منگ، ابله

متضاد خرفت : خردسال، برنا، جوان

فارسی به انگلیسی

dense, senile, stupid

فارسی به عربی

ابله

مترادف و متضاد

fool (اسم)
نادان، ابله، خر، احمق، ادم احمق، دلقک، لوده، خرفت

imbecile (اسم)
ابله، خرفت

dotard (اسم)
ادم کور ذهن، خرفت، پیر یاوه گو

idiot (اسم)
خرفت، ادم سفیه و احمق، لاده

پیر، سالخورده، کهنسال ≠ خردسال، برنا، جوان


۱. پیر، سالخورده، کهنسال ≠ خردسال، برنا، جوان
۲. پخمه، حواسپرت، خرف، بیهوشوحواس، کمحواس، کندذهن، کمهوش، کودن، منگ، ابله


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ابله گول نادان : (( پیری خرفت است ) ) ۲ - کند ذهن بیهوش.

فرهنگ معین

(خِ رِ ) (ص . ) (عا. ) ۱ - ابله ، نادان . ۲ - کندذهن .

لغت نامه دهخدا

خرفت. [ خ ِ رِ ] ( از ع ، ص ) کندفهم. کندذهن. ( یادداشت بخط مؤلف ). کودن. بیحس. مبهوت. ازکاررفته. ( ناظم الاطباء ).

خرفة. [ خ ُ ف َ ] ( ع اِ ) آنچه چیده شده از میوه. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). یقال : التمر خرفة الصائم. ( از منتهی الارب ).

خرفة.[ خ َ رِ ف َ ] ( ع ص ) مؤنث خرف. زنی که از پیری عقلش تباه شده باشد. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).

خرفة. [ خ َ رَ ف َ ] ( ع اِ ) حکایت و قصه و افسانه و داستان خوش و پسندیده و مقبول. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خرفت . [ خ ِ رِ ] (از ع ، ص ) کندفهم . کندذهن . (یادداشت بخط مؤلف ). کودن . بیحس . مبهوت . ازکاررفته . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. کودن.
۲. ویژگی کسی که براثر پیری، فساد و تباهی عقل پیدا کرده است.
* خرفت شدن: (مصدر لازم ) تباه شدن عقل براثر پیری.

۱. کودن.
۲. ویژگی کسی که براثر پیری، فساد و تباهی عقل پیدا کرده است.
⟨ خرفت شدن: (مصدر لازم) تباه شدن عقل براثر پیری.


واژه نامه بختیاریکا

کر و مَنچَر؛ وِهِر؛ هِرِف

پیشنهاد کاربران

تنبل و بی عقل

کسی است که بی عقل و بی درک و فهم است


کلمات دیگر: