کلمه جو
صفحه اصلی

زنانه

فارسی به انگلیسی

female, feminine, lady, unmanly, womanish, womanlike, womanly, womens

women's


female, feminine, lady, unmanly, womanish, womanlike, womanly


فارسی به عربی

انثی

مترادف و متضاد

female (صفت)
زنانه

womanish (صفت)
زن صفت، زنانه، مربوط به زن یا زنان

womanlike (صفت)
زن صفت، زنانه، شبیه زن، زن مانند، مثل زن

womanly (صفت)
زنانه، در خور زنان، مثل زن

wifely (صفت)
زنانه، در خور زنان، مثل زوجه، دارای نگاه زنانه

فرهنگ فارسی

قبیله بزرگی در مغرب بوده

ویژگی‌ای که در فرهنگ مردسالار برای ظاهر زن یا رفتار او قائل می‌شوند


فرهنگ عمید

۱. زن مانند، مانند زنان.
۲. درخور و مناسب زنان: لباس زنانه.
۳. مربوط به زنان: بحث های زنانه.

فرهنگستان زبان و ادب

{feminine} [مطالعات زنان] ویژگی ای که در فرهنگ مردسالار برای ظاهر زن یا رفتار او قائل می شوند

پیشنهاد کاربران

لطافت، زیبایی، ظرافت

زنینه. [ زَ نی ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی، اِ ) زن. امراءة. ( فرهنگ فارسی معین ) . از جنس زن :
که از دستش نخواهد رست یک تن
اگر مردینه باشد یا زنینه.
ناصرخسرو.
نیز همان شب زنینه ای خواب دید. ( معارف بهاء ولد، از فرهنگ فارسی معین ) .


کلمات دیگر: