الو , عثرة
زور اوردن
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
واداشتن، پیچاندن، چلاندن، گرداندن، زور اوردن، بزور قاپیدن و غصب کردن
محدود کردن، تنگ کردن، باریک کردن، زور اوردن، در تنگی و مضیقه گذاردن
له کردن، چپاندن، فشردن، چلاندن، فشار دادن، دوشیدن، اب میوه گرفتن، بزور جا دادن، زور اوردن
فرهنگ فارسی
( زور آوردن ) ( مصدر ) ۱ - زور دادن فشار آوردن . ۲ - تعدی کردن ستم کردن .
فرهنگ معین
( زور آوردن ) (وَیا وُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - فشار دادن . ۲ - ستم کردن .
لغت نامه دهخدا
( زور آوردن ) زور آوردن. [ وَ دَ ] ( مص مرکب ) زور دادن. فشار دادن. ( فرهنگ فارسی معین ). نیرو کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : و آب چنان زور آورد که آن زنجیرها بگسست. ( فارسنامه ابن البلخی ص 138 ).
چه زور آورد پنجه جهد مرد
چو بازوی توفیق یاری نکرد.
که گیرد چو تو رستگاری دهی ؟
معرفت را نماند جای ستیز.
جستن گوگرد احمر عمر ضایع کردن است
زور بر خاک سیه آور که یکسر کیمیاست.
سرشته ست یزدان شفا در عسل
نه چندانکه زورآورد با اجل.
چه زور آورد با قضا دست جهد.
چه زور آورد پنجه جهد مرد
چو بازوی توفیق یاری نکرد.
سعدی ( بوستان ).
که زور آورد گر تو یاری دهی ؟که گیرد چو تو رستگاری دهی ؟
سعدی ( بوستان ).
دست بالای عشق زور آورد معرفت را نماند جای ستیز.
سعدی.
- زور بر خاک سیه آوردن ؛ کنایه از کشاورزی کردن. زراعت کردن : جستن گوگرد احمر عمر ضایع کردن است
زور بر خاک سیه آور که یکسر کیمیاست.
ابن یمین.
|| تعدی کردن. ستم کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). مقابله کردن. سرکشی کردن. فشار آوردن. هجوم آوردن : ارتفاع ولایات نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند. ( گلستان ).سرشته ست یزدان شفا در عسل
نه چندانکه زورآورد با اجل.
سعدی ( بوستان ).
خدایا به غفلت شکستیم عهدچه زور آورد با قضا دست جهد.
سعدی ( بوستان ).
رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود.کلمات دیگر: