کلمه جو
صفحه اصلی

رشتن

فارسی به انگلیسی

spin

فارسی به عربی

دورة

مترادف و متضاد

spin (فعل)
خیط و پیت کردن، چرخ زدن، فر زدن، چرخیدن، چرخاندن، ریسیدن، رشتن، تنیدن، به درازا کشاندن

فرهنگ فارسی

ریسیدن پنبه یاپشم بادوک تاب دادن، تابیده شده
( مصدر ) ( رشت ریسد خواهد رشت بریس ریسنده رشته ) پنبه یا پشم را با دوک ریسیدن تافتن تابیدن : [[ می آسوده در مجلس همی گشت رخ میخواره همچون می همی رشت ]] ( ویس و رامین )
نام وزیر دارای بزرگ پسر بهمن که پسرش دارا بن دارا او را رنجانید و همو بدین سبب در باطن با اسکندر رومی یکی شد و او را بر ضد دارا بر انگیخت .

فرهنگ معین

(رِ تَ ) (مص م . ) تافتن ، تابیدن .
(رُ تَ ) (مص ل . ) افروختن ، تافتن .

(رِ تَ) (مص م .) تافتن ، تابیدن .


(رُ تَ) (مص ل .) افروختن ، تافتن .


لغت نامه دهخدا

رشتن . [ رُ ت َ ] (مص ) رنگ کردن . (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). حنا بستن به دست و پا. (از شعوری ج 2 ص 19) :
حناست آنکه ناخن دلبند رُشته ای
یا خون بیدلیست که در بند کُشته ای .

سعدی (از انجمن آرا).


برشتی هفت رنگ اکنون بر آنی
که سازی مدخلی در ارغوانی .

محمد عصار.



رشتن.[ رِ ت َ ] ( مص ) ریسیدن و تافتن پشم و ابریشم و کتان و جز آن که بعربی غَزْل گویند. ( از شعوری ج 2 ورق 19 ). ریسیدن و تافتن و تابیدن. ( ناظم الاطباء ). ریسیدن.( آنندراج ). ریسیدن پشم و پنبه و غیره باشد. ( لغت فرس اسدی ، نسخه خطی کتابخانه نخجوانی ). تافتن. تابیدن. نخ کردن. ریشتن. ریسیدن. حاصل مصدر غیرمستعمل آن ریش است. ( یادداشت مؤلف ). غَزْل. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). اغتزال. ( منتهی الارب ) :
این را زبان نهاد و خرد رشت و عقل بافت
نقاش بود دست و خمیر اندر آن بنان.
ابوشکور بلخی.
گرش بار خار است خود کشته ای
وگر پرنیان است خود رشته ای.
فردوسی.
پس از پشت میش و بره پشم و موی
برید و به رشتن نهادند روی.
فردوسی.
بیاموختشان رشتن و تافتن
به تار اندرون پود را بافتن.
فردوسی.
من امروز ازین اختر کرم سیب
به رشتن نمایم شما را نهیب.
فردوسی.
دوچندان که رشتی به روزی برشت
شمارش همی بر زمین برنوشت.
فردوسی.
جهان را بدانش توان یافتن
بدانش توان رشتن و بافتن.
فرخی.
ز کژّی نشد راست کار کسی
به ناموس رشتن نشاید بسی.
اسدی.
این بافت کار دنیی جولاهه
رشتن ز هیچ و هیچ بُوَد کارش.
ناصرخسرو.
وَاکنون که ریسمان گشت آن سنبلت همانا
آن رشت ریسمان رابر دوک مرگ رشتی.
ناصرخسرو.
دم عیسی کند آن رشته را نیست
وگر آن رشته را مریم برشته.
سوزنی.
سخن را رشته بس باریک رشتم
وگرچه در شب تاریک رشتم.
نظامی.
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبانتوان بافت از این پشم که رشتیم.
سعدی.

رشتن. [ رُ ت َ ] ( مص ) رنگ کردن. ( ناظم الاطباء ) ( از لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). حنا بستن به دست و پا. ( از شعوری ج 2 ص 19 ) :
حناست آنکه ناخن دلبند رُشته ای
یا خون بیدلیست که در بند کُشته ای.
سعدی ( از انجمن آرا ).
برشتی هفت رنگ اکنون بر آنی
که سازی مدخلی در ارغوانی.
محمد عصار.

رشتن. [ ] ( اِخ ) نام وزیر دارای بزرگ پسر بهمن که پسرش دارابن دارا او را رنجانید و هم او بدین سبب در باطن با اسکندر رومی یکی شد و او را بر ضد دارا برانگیخت. رجوع به فارسنامه ابن بلخی ص 55 و 57 شود.

رشتن . [ ] (اِخ ) نام وزیر دارای بزرگ پسر بهمن که پسرش دارابن دارا او را رنجانید و هم او بدین سبب در باطن با اسکندر رومی یکی شد و او را بر ضد دارا برانگیخت . رجوع به فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 55 و 57 شود.


رشتن .[ رِ ت َ ] (مص ) ریسیدن و تافتن پشم و ابریشم و کتان و جز آن که بعربی غَزْل گویند. (از شعوری ج 2 ورق 19). ریسیدن و تافتن و تابیدن . (ناظم الاطباء). ریسیدن .(آنندراج ). ریسیدن پشم و پنبه و غیره باشد. (لغت فرس اسدی ، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ نخجوانی ). تافتن . تابیدن . نخ کردن . ریشتن . ریسیدن . حاصل مصدر غیرمستعمل آن ریش است . (یادداشت مؤلف ). غَزْل . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). اغتزال . (منتهی الارب ) :
این را زبان نهاد و خرد رشت و عقل بافت
نقاش بود دست و خمیر اندر آن بنان .

ابوشکور بلخی .


گرش بار خار است خود کشته ای
وگر پرنیان است خود رشته ای .

فردوسی .


پس از پشت میش و بره پشم و موی
برید و به رشتن نهادند روی .

فردوسی .


بیاموختشان رشتن و تافتن
به تار اندرون پود را بافتن .

فردوسی .


من امروز ازین اختر کرم سیب
به رشتن نمایم شما را نهیب .

فردوسی .


دوچندان که رشتی به روزی برشت
شمارش همی بر زمین برنوشت .

فردوسی .


جهان را بدانش توان یافتن
بدانش توان رشتن و بافتن .

فرخی .


ز کژّی نشد راست کار کسی
به ناموس رشتن نشاید بسی .

اسدی .


این بافت کار دنیی جولاهه
رشتن ز هیچ و هیچ بُوَد کارش .

ناصرخسرو.


وَاکنون که ریسمان گشت آن سنبلت همانا
آن رشت ریسمان رابر دوک مرگ رشتی .

ناصرخسرو.


دم عیسی کند آن رشته را نیست
وگر آن رشته را مریم برشته .

سوزنی .


سخن را رشته بس باریک رشتم
وگرچه در شب تاریک رشتم .

نظامی .


خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبانتوان بافت از این پشم که رشتیم .

سعدی .



فرهنگ عمید

ریسیدن، پنبه یا پشم را با دوک تاب دادن و به شکل نخ درآوردن.

واژه نامه بختیاریکا

( رِشتِن ) ( صت ) ؛ رشته؛ بند؛ طناب؛ ریسمان

پیشنهاد کاربران

ریسیدن ، بافتن .

رشته تر: رنگین تر، از مصدر رشتن به معنی رنگ کردن.
کین سخن رشته تر از نقش باغ
عاریت افروز نشد چون چراغ
یعنی: این سخنان رنگین که از نقش و نگار باغ زیباتر است مانند چراغ نیست که نور و شعله را از کانون دیگر عاریت گرفته باشد.
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۳٠.

رشتن: با همین ریخت ، در پهلوی بکار برده می شده است .
( ( پس از پشت میش و بره پشم و موی
برید و به رشتن نهادند روی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 254. )


کلمات دیگر: