مترادف رستنی : علف، گیاه، نامیه، نبات، نبت
رستنی
مترادف رستنی : علف، گیاه، نامیه، نبات، نبت
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
خضار , عشبة
مترادف و متضاد
بوته، علف، گیاه، شاخ و برگ گیاهان، رستنی
سبزه، رستنی، گیاه سبز در جنگل
شاخ و برگ، علف، گیاه، رستنی
نبات، سبزی، گیاه، رستنی
دستگاه، ماشین، نبات، کارخانه، گیاه، رستنی، نهال، ماشینالات کارخانه
فرهنگ فارسی
( صفت ) روییدنی گیاه . یا رستنی ها گیاهان نباتات .
لایق نجات سزاوار رهایی یا رها شدن و نجات یافتن و در رفتن .
لایق نجات سزاوار رهایی یا رها شدن و نجات یافتن و در رفتن .
فرهنگ معین
( ~. ) (ص . ) گیاه ، روییدنی .
لغت نامه دهخدا
رستنی . [ رَ ت َ ] (ص لیاقت ) لایق نجات . سزاوار رهایی . (یادداشت مؤلف ). || (حامص ) رها شدن و نجات یافتن و در رفتن . (فرهنگ نظام ).
رستنی. [ رَ ت َ ] ( ص لیاقت ) لایق نجات. سزاوار رهایی. ( یادداشت مؤلف ). || ( حامص ) رها شدن و نجات یافتن و در رفتن. ( فرهنگ نظام ).
رستنی. [ رُت َ ] ( ص لیاقت ) روییدنی. قابل رستن. لایق رستن. ( یادداشت مؤلف ). چیزی که روییدنش لازم باشد. ( لغات ولف ). لایق رشد و نمو. قابل بالیدن و بلند شدن :
ترا پنج ماهست از آبستنی
ازین نامور بچه رستنی.
ببالید کوه آبها بردمید
سر رستنی سوی بالا کشید.
ز هرچ از زمین سر برآورد نیز.
همه رستنی زیر خویش آورید.
کند همچو خود هرچه را خورد پاک.
همه رستنیها چو پستان اوی.
همه رستنی برگ و ما بار او.
فعل نفس رستنی پیداست او در ویج و حب.
داروی ما یا خورش جسم ماست.
وآن بی سخن است وین سوم گویا.
به رقص آمده برگهای درخت.
ز ناف آورده بیرون رستنیها.
همه سرسبزیی بدین رنگست.
بنام آن بیابان بیابان مرگ.
زنگ خورشید گشت از آینه پاک.
رستنی. [ رُت َ ] ( ص لیاقت ) روییدنی. قابل رستن. لایق رستن. ( یادداشت مؤلف ). چیزی که روییدنش لازم باشد. ( لغات ولف ). لایق رشد و نمو. قابل بالیدن و بلند شدن :
ترا پنج ماهست از آبستنی
ازین نامور بچه رستنی.
فردوسی.
|| ( اِ ) بمعنی گیاه و روییدنی است. ( از شعوری ج 2 ص 27 ). بمعنی عموم روییدنیست از درخت و گیاه و امثال آنها. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). گیاه و نبات. ( ناظم الاطباء ). گیاه. نبت. نبات. نامیه. ( یادداشت مؤلف ). هرچه بروید و ببالد. ( ناظم الاطباء ). آنچه از زمین روید چون گیاه و غیر آن. ( فرهنگ نظام ) : ببالید کوه آبها بردمید
سر رستنی سوی بالا کشید.
فردوسی.
جز از رستنی ها نخوردند چیزز هرچ از زمین سر برآورد نیز.
فردوسی.
وز آن پس چو جنبنده آمد پدیدهمه رستنی زیر خویش آورید.
فردوسی.
خورد رستنی از زمین آب و خاک کند همچو خود هرچه را خورد پاک.
فردوسی.
زمین است چون مادری مهرجوی همه رستنیها چو پستان اوی.
اسدی.
ستاره ست گلهای بسیار اوهمه رستنی برگ و ما بار او.
اسدی.
من به یمگان در نهانم علم من پیدا چنانک فعل نفس رستنی پیداست او در ویج و حب.
ناصرخسرو.
تخم و بر و برگ همه رستنی داروی ما یا خورش جسم ماست.
ناصرخسرو.
این رستنی است نارون هر سووآن بی سخن است وین سوم گویا.
ناصرخسرو.
رگ رستنی در زمین گشته سخت به رقص آمده برگهای درخت.
نظامی.
نموده ناف خاک آبستنیهاز ناف آورده بیرون رستنیها.
نظامی.
رستنی را به سبزی آهنگست همه سرسبزیی بدین رنگست.
نظامی.
در آن رستنی را نه بیخ و نه برگ بنام آن بیابان بیابان مرگ.
نظامی.
رستنی سر برون زد از دل خاک زنگ خورشید گشت از آینه پاک.
نظامی.
انجبار؛ رستنی است سرخ رنگ ، معرب انگبار. جنبه ؛ هر رستنی که فوق تره و کم از شجره است. ( از منتهی الارب ). || نباتی. || هنگام روییدگی. ( ناظم الاطباء ). || زمان روییدن گیاه. ( از شعوری ج 2 ورق 27 ). || مکان روییدگی هر چیزی که بروید. ( ناظم الاطباء ). مکان روییدن گیاه.رستنی . [ رُت َ ] (ص لیاقت ) روییدنی . قابل رستن . لایق رستن . (یادداشت مؤلف ). چیزی که روییدنش لازم باشد. (لغات ولف ). لایق رشد و نمو. قابل بالیدن و بلند شدن :
ترا پنج ماهست از آبستنی
ازین نامور بچه ٔ رستنی .
|| (اِ) بمعنی گیاه و روییدنی است . (از شعوری ج 2 ص 27). بمعنی عموم روییدنیست از درخت و گیاه و امثال آنها. (آنندراج ) (انجمن آرا). گیاه و نبات . (ناظم الاطباء). گیاه . نبت . نبات . نامیه . (یادداشت مؤلف ). هرچه بروید و ببالد. (ناظم الاطباء). آنچه از زمین روید چون گیاه و غیر آن . (فرهنگ نظام ) :
ببالید کوه آبها بردمید
سر رستنی سوی بالا کشید.
جز از رستنی ها نخوردند چیز
ز هرچ از زمین سر برآورد نیز.
وز آن پس چو جنبنده آمد پدید
همه رستنی زیر خویش آورید.
خورد رستنی از زمین آب و خاک
کند همچو خود هرچه را خورد پاک .
زمین است چون مادری مهرجوی
همه رستنیها چو پستان اوی .
ستاره ست گلهای بسیار او
همه رستنی برگ و ما بار او.
من به یمگان در نهانم علم من پیدا چنانک
فعل نفس رستنی پیداست او در ویج و حب .
تخم و بر و برگ همه رستنی
داروی ما یا خورش جسم ماست .
این رستنی است نارون هر سو
وآن بی سخن است وین سوم گویا.
رگ رستنی در زمین گشته سخت
به رقص آمده برگهای درخت .
نموده ناف خاک آبستنیها
ز ناف آورده بیرون رستنیها.
رستنی را به سبزی آهنگست
همه سرسبزیی بدین رنگست .
در آن رستنی را نه بیخ و نه برگ
بنام آن بیابان بیابان مرگ .
رستنی سر برون زد از دل خاک
زنگ خورشید گشت از آینه پاک .
انجبار؛ رستنی است سرخ رنگ ، معرب انگبار. جنبه ؛ هر رستنی که فوق تره و کم از شجره است . (از منتهی الارب ). || نباتی . || هنگام روییدگی . (ناظم الاطباء). || زمان روییدن گیاه . (از شعوری ج 2 ورق 27). || مکان روییدگی هر چیزی که بروید. (ناظم الاطباء). مکان روییدن گیاه .
ترا پنج ماهست از آبستنی
ازین نامور بچه ٔ رستنی .
فردوسی .
|| (اِ) بمعنی گیاه و روییدنی است . (از شعوری ج 2 ص 27). بمعنی عموم روییدنیست از درخت و گیاه و امثال آنها. (آنندراج ) (انجمن آرا). گیاه و نبات . (ناظم الاطباء). گیاه . نبت . نبات . نامیه . (یادداشت مؤلف ). هرچه بروید و ببالد. (ناظم الاطباء). آنچه از زمین روید چون گیاه و غیر آن . (فرهنگ نظام ) :
ببالید کوه آبها بردمید
سر رستنی سوی بالا کشید.
فردوسی .
جز از رستنی ها نخوردند چیز
ز هرچ از زمین سر برآورد نیز.
فردوسی .
وز آن پس چو جنبنده آمد پدید
همه رستنی زیر خویش آورید.
فردوسی .
خورد رستنی از زمین آب و خاک
کند همچو خود هرچه را خورد پاک .
فردوسی .
زمین است چون مادری مهرجوی
همه رستنیها چو پستان اوی .
اسدی .
ستاره ست گلهای بسیار او
همه رستنی برگ و ما بار او.
اسدی .
من به یمگان در نهانم علم من پیدا چنانک
فعل نفس رستنی پیداست او در ویج و حب .
ناصرخسرو.
تخم و بر و برگ همه رستنی
داروی ما یا خورش جسم ماست .
ناصرخسرو.
این رستنی است نارون هر سو
وآن بی سخن است وین سوم گویا.
ناصرخسرو.
رگ رستنی در زمین گشته سخت
به رقص آمده برگهای درخت .
نظامی .
نموده ناف خاک آبستنیها
ز ناف آورده بیرون رستنیها.
نظامی .
رستنی را به سبزی آهنگست
همه سرسبزیی بدین رنگست .
نظامی .
در آن رستنی را نه بیخ و نه برگ
بنام آن بیابان بیابان مرگ .
نظامی .
رستنی سر برون زد از دل خاک
زنگ خورشید گشت از آینه پاک .
نظامی .
انجبار؛ رستنی است سرخ رنگ ، معرب انگبار. جنبه ؛ هر رستنی که فوق تره و کم از شجره است . (از منتهی الارب ). || نباتی . || هنگام روییدگی . (ناظم الاطباء). || زمان روییدن گیاه . (از شعوری ج 2 ورق 27). || مکان روییدگی هر چیزی که بروید. (ناظم الاطباء). مکان روییدن گیاه .
فرهنگ عمید
۱. روییدنی.
۲. (اسم ) گیاه.
۲. (اسم ) گیاه.
جدول کلمات
نبت
پیشنهاد کاربران
علف، گیاه، نامیه، نبات، نبت
رُستنی :گیاه و آنچه می روید
دکتر کزازی در مورد واژه ی رُستنی می نویسد : ( ( رُستنی در پهلوی رستنیگ rustanīg در معنی گیاه و آنچه میروید به کار رفته است. ) )
( ( ببالید کوه، آبها بر دمید؛
سرِ رُستنی سویِ بالا کشید ) )
توضیح بیت : کوه برآمد و بالا برافراخت و آبها بر جوشیدند و گیاه بررُست و سر به سوی فراز بر کشید.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 193 ) .
دکتر کزازی در مورد واژه ی رُستنی می نویسد : ( ( رُستنی در پهلوی رستنیگ rustanīg در معنی گیاه و آنچه میروید به کار رفته است. ) )
( ( ببالید کوه، آبها بر دمید؛
سرِ رُستنی سویِ بالا کشید ) )
توضیح بیت : کوه برآمد و بالا برافراخت و آبها بر جوشیدند و گیاه بررُست و سر به سوی فراز بر کشید.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 193 ) .
کلمات دیگر: