( صفت ) آنکه پیکان از زخم بر آورد : زبس خست. تیر پیکان نشان شده آبله دست پیکان کشان . ( نظامی )
پیکان کش
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پیکان کش. [ پ َ / پ ِ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) که پیکان کشد. که پیکان از زخم برآرد. که آهن نوک تیر یا نیزه نشسته بر اندام به در کند. جراحی که برای علاج قصد برآوردن پیکان از بدن مجروح میکند. ( آنندراج ) :
ز بس خسته تیر پیکان نشان
شده آبله دست پیکان کشان.
ز بس خسته تیر پیکان نشان
شده آبله دست پیکان کشان.
نظامی.
کلمات دیگر: