کلمه جو
صفحه اصلی

حیوص

لغت نامه دهخدا

حیوص . [ ح ُ ] (ع مص ) برگشتن و به یک سو شدن از چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بگردیدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بگردیدن و بگریختن . (المصادر زوزنی ). رجوع به حَیص شود.


حیوص. [ ح َ ] ( ع ص ) ( دابة... ) ستور رمنده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

حیوص. [ ح ُ ] ( ع مص ) برگشتن و به یک سو شدن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). بگردیدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). بگردیدن و بگریختن. ( المصادر زوزنی ). رجوع به حَیص شود.

حیوص . [ ح َ ] (ع ص ) (دابة...) ستور رمنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: