غوره خرما خارک نارس
خمال
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خمال. [ خ ُ ] ( ع اِ ) دوست خالص. || دردی که در مفاصل مردم و قوائم حیوان به هم رسد که آن را لنگ کند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). رجوع به خملة شود.
خمال. [ خ ُ ] ( اِ ) غوره خرما. خارک نارس. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خمال. [ خ ُ ] ( اِ ) غوره خرما. خارک نارس. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خمال . [ خ ُ ] (اِ) غوره ٔ خرما. خارک نارس . (یادداشت بخط مؤلف ).
خمال . [ خ ُ ] (ع اِ) دوست خالص . || دردی که در مفاصل مردم و قوائم حیوان به هم رسد که آن را لنگ کند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خملة شود.
کلمات دیگر: