بازپس گشتن. [ پ َ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) عقب گشتن. برگشتن. بازگردیدن. مراجعت کردن. تقهقر :
آن بخارم بهوا بر شده از بحر به بحر
بازپس گشته که باران شدنم نگذارند.
عنان برزد ز میکائیل بگذشت.
دست کوتاه کن ز رنج دراز.
نوشتند این مثل بر لوح آن خاک.
بیماری رفته بازپس گشت.
آن بخارم بهوا بر شده از بحر به بحر
بازپس گشته که باران شدنم نگذارند.
خاقانی.
چو جبریل از رکابش بازپس گشت عنان برزد ز میکائیل بگذشت.
نظامی.
بازپس گرد و کار خویش بسازدست کوتاه کن ز رنج دراز.
نظامی.
وز آنجا بازپس گشتند غمناک نوشتند این مثل بر لوح آن خاک.
نظامی.
تب باز ملازم نفس گشت بیماری رفته بازپس گشت.
نظامی.