کلمه جو
صفحه اصلی

شناخ

لغت نامه دهخدا

شناخ. [ ش َ ] ( اِ ) این کلمه در منتهی الارب در ذیل عامه ، مستعام و طوف ، بدینسان آمده است : «شناخ که آن را بر آب اندازند. شناخ که بر شکم بندند و از آب گذرند». در برهان شناخ دیده نشدولی «شَن » را بمعنی خیک کهنه آورده. در حاشیه منتهی الارب شناخ را بمعنی خیک نوشته است و در هر حال ضبطآن معلوم نشد، ظاهراً اگر از «شن » باشد باید شناخ بفتح خواند. خیک. مشک. عامه. طوف. ( یادداشت مؤلف ).

شناخ. [ ش ِ ] ( ع اِ ) بینی کوه. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ذیل اقرب الموارد ). بینی کوه و دماغه کوه. ( ناظم الاطباء ).

شناخ . [ ش َ ] (اِ) این کلمه در منتهی الارب در ذیل عامه ، مستعام و طوف ، بدینسان آمده است : «شناخ که آن را بر آب اندازند. شناخ که بر شکم بندند و از آب گذرند». در برهان شناخ دیده نشدولی «شَن » را بمعنی خیک کهنه آورده . در حاشیه ٔ منتهی الارب شناخ را بمعنی خیک نوشته است و در هر حال ضبطآن معلوم نشد، ظاهراً اگر از «شن » باشد باید شناخ بفتح خواند. خیک . مشک . عامه . طوف . (یادداشت مؤلف ).


شناخ . [ ش ِ ] (ع اِ) بینی کوه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). بینی کوه و دماغه ٔ کوه . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: