کلمه جو
صفحه اصلی

قلخ

لغت نامه دهخدا

قلخ. [ ق َ ] ( ع مص ) بانگ کردن گشن. || زدن چیزی خشک را بر چیزی خشک. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || برکندن. ( منتهی الارب ): قلخ الشجرة؛ قلعها. ( اقرب الموارد ). || بند آوردن شتر بانگ خود را: قلخ البعیر هدیره قلخاً، قطعه. ( اقرب الموارد ). رجوع به قلیخ شود.

قلخ. [ ق َ ل َ ] ( ع ص ) خر سالخورده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || گشن تیزشهوت. ( منتهی الارب ). الفحل الهائج. ( اقرب الموارد ). || نی میان کاواک. ( منتهی الارب ). قصب اجوف. || بزرگ سر. ( اقرب الموارد ).

قلخ . [ ق َ ] (ع مص ) بانگ کردن گشن . || زدن چیزی خشک را بر چیزی خشک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || برکندن . (منتهی الارب ): قلخ الشجرة؛ قلعها. (اقرب الموارد). || بند آوردن شتر بانگ خود را: قلخ البعیر هدیره قلخاً، قطعه . (اقرب الموارد). رجوع به قلیخ شود.


قلخ . [ ق َ ل َ ] (ع ص ) خر سالخورده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || گشن تیزشهوت . (منتهی الارب ). الفحل الهائج . (اقرب الموارد). || نی میان کاواک . (منتهی الارب ). قصب اجوف . || بزرگ سر. (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: