کشتنی
فارسی به انگلیسی
deserving execution, condemned to death
فرهنگ فارسی
( صفت ) لایق کشتن سزاوار قتل : اکنون قطران پهلوان را آوردند اگر داشتنی است بدارید و اگر کشتنی است بکشید . ( سمک عیار )
لغت نامه دهخدا
کشتنی . [ ک ِ ت َ ] (ص لیاقت ) قابل زراعت . قابل کشت . درخور کشاورزی . سزاوار کاشتن . (یادداشت مؤلف ).
کشتنی. [ ک ِ ت َ ] ( ص لیاقت ) قابل زراعت. قابل کشت. درخور کشاورزی. سزاوار کاشتن. ( یادداشت مؤلف ).
کشتنی. [ ک ُ ت َ ] ( ص لیاقت ) واجب القتل. درخور کشتن. لایق کشتن. سزاوار کشتن. درخور قتل. ( یادداشت مؤلف ) :
هرزمان ممتحنی را برهاند ز غمی
هرزمان کشتنیی را دهد از کشتن امان.
کشتنیان را سیاستی دگر آمد.
بهتراز مردم ستمکار است.
چون کشتنی ست جانم قربان چرا ندارم.
خود دست بخون من هم تر نکنی دانم.
نهادآن کشتنی دل بر فریبش.
کافر بسته دو دست او کشتنی است.
خود کشته ابروی توام من بحقیقت
گر کشتنیم باز بفرمای به ابروی.
|| مخصوص بکشتن. ( یادداشت مؤلف ). هرجاندار سزاوار و شایسته کشتن و ذبح شدن. ( ناظم الاطباء ) :
فراوان نبود آن زمان پرورش
که کمتر بد از کشتنیها خورش
جز از رستنیها نخوردند چیز
ز هرچ از زمین سر برآورد نیز.
کشتنی. [ ک ُ ت َ ] ( ص لیاقت ) واجب القتل. درخور کشتن. لایق کشتن. سزاوار کشتن. درخور قتل. ( یادداشت مؤلف ) :
هرزمان ممتحنی را برهاند ز غمی
هرزمان کشتنیی را دهد از کشتن امان.
فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 320 ).
عمر خوش دختران رز بسر آمدکشتنیان را سیاستی دگر آمد.
منوچهری.
گرگ درنده گرچه کشتنی است بهتراز مردم ستمکار است.
ناصرخسرو.
عید است اینکه بر جان کشتن حواله کردی چون کشتنی ست جانم قربان چرا ندارم.
خاقانی.
گر کشتنی ام باری هم دست تو و تیغت خود دست بخون من هم تر نکنی دانم.
خاقانی.
فریبش داد تا باشد شکیبش نهادآن کشتنی دل بر فریبش.
نظامی.
هرکه بدین مقام نارسیده قدم آنجا نهد زندیق و اباحتی و کشتنی بود مگر هرچه کند به فرمان شرع کند. ( تذکرة الاولیاء عطار ).کافر بسته دو دست او کشتنی است.
مولوی.
و در زندان به هر وقتی نظر فرماید و کشتنی بکشد و رها کردنی رها کند. ( کلیات سعدی چ فروغی ، خرمشاهی ص 893 س 9 ).خود کشته ابروی توام من بحقیقت
گر کشتنیم باز بفرمای به ابروی.
سعدی.
از هر طرف که رنجه شوی کشتنی منم.|| مخصوص بکشتن. ( یادداشت مؤلف ). هرجاندار سزاوار و شایسته کشتن و ذبح شدن. ( ناظم الاطباء ) :
فراوان نبود آن زمان پرورش
که کمتر بد از کشتنیها خورش
جز از رستنیها نخوردند چیز
ز هرچ از زمین سر برآورد نیز.
فردوسی.
کشتنی . [ ک ُ ت َ ] (ص لیاقت ) واجب القتل . درخور کشتن . لایق کشتن . سزاوار کشتن . درخور قتل . (یادداشت مؤلف ) :
هرزمان ممتحنی را برهاند ز غمی
هرزمان کشتنیی را دهد از کشتن امان .
عمر خوش دختران رز بسر آمد
کشتنیان را سیاستی دگر آمد.
گرگ درنده گرچه کشتنی است
بهتراز مردم ستمکار است .
عید است اینکه بر جان کشتن حواله کردی
چون کشتنی ست جانم قربان چرا ندارم .
گر کشتنی ام باری هم دست تو و تیغت
خود دست بخون من هم تر نکنی دانم .
فریبش داد تا باشد شکیبش
نهادآن کشتنی دل بر فریبش .
هرکه بدین مقام نارسیده قدم آنجا نهد زندیق و اباحتی و کشتنی بود مگر هرچه کند به فرمان شرع کند. (تذکرة الاولیاء عطار).
کافر بسته دو دست او کشتنی است .
و در زندان به هر وقتی نظر فرماید و کشتنی بکشد و رها کردنی رها کند. (کلیات سعدی چ فروغی ، خرمشاهی ص 893 س 9).
خود کشته ٔ ابروی توام من بحقیقت
گر کشتنیم باز بفرمای به ابروی .
از هر طرف که رنجه شوی کشتنی منم .
|| مخصوص بکشتن . (یادداشت مؤلف ). هرجاندار سزاوار و شایسته ٔ کشتن و ذبح شدن . (ناظم الاطباء) :
فراوان نبود آن زمان پرورش
که کمتر بد از کشتنیها خورش
جز از رستنیها نخوردند چیز
ز هرچ از زمین سر برآورد نیز.
هرزمان ممتحنی را برهاند ز غمی
هرزمان کشتنیی را دهد از کشتن امان .
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 320).
عمر خوش دختران رز بسر آمد
کشتنیان را سیاستی دگر آمد.
منوچهری .
گرگ درنده گرچه کشتنی است
بهتراز مردم ستمکار است .
ناصرخسرو.
عید است اینکه بر جان کشتن حواله کردی
چون کشتنی ست جانم قربان چرا ندارم .
خاقانی .
گر کشتنی ام باری هم دست تو و تیغت
خود دست بخون من هم تر نکنی دانم .
خاقانی .
فریبش داد تا باشد شکیبش
نهادآن کشتنی دل بر فریبش .
نظامی .
هرکه بدین مقام نارسیده قدم آنجا نهد زندیق و اباحتی و کشتنی بود مگر هرچه کند به فرمان شرع کند. (تذکرة الاولیاء عطار).
کافر بسته دو دست او کشتنی است .
مولوی .
و در زندان به هر وقتی نظر فرماید و کشتنی بکشد و رها کردنی رها کند. (کلیات سعدی چ فروغی ، خرمشاهی ص 893 س 9).
خود کشته ٔ ابروی توام من بحقیقت
گر کشتنیم باز بفرمای به ابروی .
سعدی .
از هر طرف که رنجه شوی کشتنی منم .
|| مخصوص بکشتن . (یادداشت مؤلف ). هرجاندار سزاوار و شایسته ٔ کشتن و ذبح شدن . (ناظم الاطباء) :
فراوان نبود آن زمان پرورش
که کمتر بد از کشتنیها خورش
جز از رستنیها نخوردند چیز
ز هرچ از زمین سر برآورد نیز.
فردوسی .
کلمات دیگر: