کلمه جو
صفحه اصلی

قلاخ

لغت نامه دهخدا

قلاخ . [ ق ُ ] (ع ص ) سطبر نازک سر. (اقرب الموارد).


قلاخ . [ ق ُ ] (اِخ ) ابن حزن سعدی . شاعری است . (منتهی الارب ). قلاخ بن حزن منقری ، از شاعران بزرگ عرب است . رجوع به البیان و التبیین جاحظ ج 1 ص 270 و المعرب جوالیقی ص 21 شود.


قلاخ . [ ق ُ ] (اِخ ) موضعی در راه حاج که از یمن به سوی مکه رود، و در آن باغی است که انار آن معروف است . و آن را کلاخ نیز گویند. (معجم البلدان ).


قلاخ. [ ق ُ ] ( ع ص ) سطبر نازک سر. ( اقرب الموارد ).

قلاخ. [ ق ُ ] ( اِخ ) موضعی در راه حاج که از یمن به سوی مکه رود، و در آن باغی است که انار آن معروف است. و آن را کلاخ نیز گویند. ( معجم البلدان ).

قلاخ. [ ق ُ ] ( اِخ ) ابن حزن سعدی. شاعری است. ( منتهی الارب ). قلاخ بن حزن منقری ، از شاعران بزرگ عرب است. رجوع به البیان و التبیین جاحظ ج 1 ص 270 و المعرب جوالیقی ص 21 شود.


کلمات دیگر: