کلمه جو
صفحه اصلی

شنبک

لغت نامه دهخدا

شنبک . [ شَم ْ ب َ ] (اِ) بازیی است که به یک پای برجهند و لگد بر سینه ٔ دیگری زنند و بعضی شنتک دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ) (جهانگیری ).


شنبک. [ شَم ْ ب َ ] ( اِ ) بازیی است که به یک پای برجهند و لگد بر سینه دیگری زنند و بعضی شنتک دانسته اند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( رشیدی ) ( جهانگیری ).

شنبک. [ شَم ْ ب ُ ] ( اِ ) نامی از نامهای ایرانی. ( یادداشت مؤلف ).

شنبک. [ شَم ْ ب َ ] ( اِخ ) نام والد عبداﷲ و جد عثمان بن احمد دینوری و جدعبداﷲبن احمد نهاوندی که محدثانند. ( منتهی الارب ).

شنبک . [ شَم ْ ب َ ] (اِخ ) نام والد عبداﷲ و جد عثمان بن احمد دینوری و جدعبداﷲبن احمد نهاوندی که محدثانند. (منتهی الارب ).


شنبک . [ شَم ْ ب ُ ] (اِ) نامی از نامهای ایرانی . (یادداشت مؤلف ).



کلمات دیگر: