ستیهیدن در دروغ و درگذشتن در آن و باز نایستادن . لج بازی و درگذشتن در دروغ .
فکن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فکن. [ ف َ / ف ِ ک َ ] ( نف مرخم ) فکننده. ( یادداشت مؤلف ). صورت مرخم اینگونه صفات فاعلی فقط در ترکیب ها به کار میرود، مانند: دشمن فکن. مردفکن. سایه فکن :
کم مباش از درخت سایه فکن
هرکه سنگت زند گهر بخشش.
فکن. [ ف َ ] ( ع مص ) ستیهیدن در دروغ و درگذشتن در آن و بازنایستادن. ( منتهی الارب ). لج بازی و درگذشتن در دروغ. ( از اقرب الموارد ).
کم مباش از درخت سایه فکن
هرکه سنگت زند گهر بخشش.
ابن یمین.
فکن. [ ف َ ] ( ع مص ) ستیهیدن در دروغ و درگذشتن در آن و بازنایستادن. ( منتهی الارب ). لج بازی و درگذشتن در دروغ. ( از اقرب الموارد ).
فکن . [ ف َ ] (ع مص ) ستیهیدن در دروغ و درگذشتن در آن و بازنایستادن . (منتهی الارب ). لج بازی و درگذشتن در دروغ . (از اقرب الموارد).
فکن . [ ف َ / ف ِ ک َ ] (نف مرخم ) فکننده . (یادداشت مؤلف ). صورت مرخم اینگونه صفات فاعلی فقط در ترکیب ها به کار میرود، مانند: دشمن فکن . مردفکن . سایه فکن :
کم مباش از درخت سایه فکن
هرکه سنگت زند گهر بخشش .
کم مباش از درخت سایه فکن
هرکه سنگت زند گهر بخشش .
ابن یمین .
کلمات دیگر: