طعنه زدن شناعت شناعه زدن
شناعه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شناعه. [ ش َ ع َ ] ( ع اِمص ) شناعت. شناعة. رجوع به شناعت شود.
- شناعه زدن ؛ طعنه زدن :
بر کوس عید آن نکند زخم ، کآن زمان
بر جانم از شناعه زدن کرد زیورش.
- شناعه زدن ؛ طعنه زدن :
بر کوس عید آن نکند زخم ، کآن زمان
بر جانم از شناعه زدن کرد زیورش.
خاقانی.
شناعة. [ ش َ ع َ ] (ع مص ) زشت گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شَنُعَ الشی ُٔ شناعةً و شَنَعاً و شُنْعاً و شُنوعاً؛ زشت گردید،فهو شَنیع و شَنِع و اَشْنَع. (از اقرب الموارد). || زشتی . (منتهی الارب ). || بسیارزشت گردیدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به شناعت شود.
کلمات دیگر: