کلمه جو
صفحه اصلی

زقب

لغت نامه دهخدا

زقب . [ زَ ] (ع مص ) (لازم و متعدی ) داخل کردن کلاکموش را در سوراخ وی و درآمدن او در آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


زقب. [ زَ ] ( ع مص ) ( لازم و متعدی ) داخل کردن کلاکموش را در سوراخ وی و درآمدن او در آن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

زقب. [ زَ ق َ ] ( ع اِ ) راه تنگ. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || نزدیکی. یقال : رمیته من زقب ؛ ای من قرب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

زقب. [ زُ ق ُ ] ( ع اِ ) راه تنگ. زَقَب. رجوع به ماده قبل و بعد شود.

زقب . [ زَ ق َ ] (ع اِ) راه تنگ . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نزدیکی . یقال : رمیته من زقب ؛ ای من قرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


زقب . [ زُ ق ُ ] (ع اِ) راه تنگ . زَقَب . رجوع به ماده ٔ قبل و بعد شود.



کلمات دیگر: