( در آموزاندن ) در آموختن آموختن آموزاندن
در اموزاندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( درآموزاندن ) درآموزاندن. [ دَ دَ ] ( مص مرکب ) درآموختن. آموختن. آموزاندن. فرادادن. یاد دادن. تعلیم : اکنون آن مناحیس زایل می شود، من او را قبول کنم و جمله علوم در آموزم. ( سندبادنامه ص 46 ).
پس آنگه گفت کاین آواز دلسوز
چه آواز است رازش در من آموز.
کاین معرفتی است خاطرافروز.
ز موش دام در زاغ دهن دوز.
طبیبانه درآموزم یکی بند.
به ما چیزی از علم اکسیر خویش.
به رستم درآموزم آداب حرب.
پس آنگه گفت کاین آواز دلسوز
چه آواز است رازش در من آموز.
نظامی.
تشریح نهاد خود درآموزکاین معرفتی است خاطرافروز.
نظامی.
مکن شوخی وفاداری درآموزز موش دام در زاغ دهن دوز.
نظامی.
دگر باره بگفتش کای خردمندطبیبانه درآموزم یکی بند.
نظامی.
درآموزد از رای و تدبیر خویش به ما چیزی از علم اکسیر خویش.
نظامی.
من آنم که در شیوه طعن و ضرب به رستم درآموزم آداب حرب.
سعدی.
رجوع به درآموختن شود.کلمات دیگر: