کلمه جو
صفحه اصلی

زقزاق

لغت نامه دهخدا

زقزاق. [ زِ ] ( ع مص ) برهانیدن مادر، کودک را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). زقزق و زقزقةًو زقزاقاً. رجوع به زقزقة شود. ( از ناظم الاطباء ).

زقزاق. [ زَ ] ( ع اِ ) نوعی از مورچه. ( از اقرب الموارد ). رجوع به زقزق شود.

زقزاق . [ زَ ] (ع اِ) نوعی از مورچه . (از اقرب الموارد). رجوع به زقزق شود.


زقزاق . [ زِ ] (ع مص ) برهانیدن مادر، کودک را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). زقزق و زقزقةًو زقزاقاً. رجوع به زقزقة شود. (از ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: