چیزی که ستر عورت بدان کنند
ستر پوش
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سترپوش. [ س ِ ] ( نف مرکب ) چیزی که ستر عورت بدان کنند. ( آنندراج ) :
برفت سایه درویش و سترپوش غریب
بپوش بار خدایا به عفو ستارش.
این خرقه سترپوش زنار.
ز رسوایی چو صحرا سترپوشم نیست دامانم.
برفت سایه درویش و سترپوش غریب
بپوش بار خدایا به عفو ستارش.
سعدی.
یک رنگ شویم تا نماند این خرقه سترپوش زنار.
سعدی.
چو گل از هر طرف چاک دگر دارد گریبانم ز رسوایی چو صحرا سترپوشم نیست دامانم.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: