دخمه ساختن
دخمه کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دخمه کردن. [ دَ م َ / م ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دخمه ساختن. سرداب برای مردگان ساختن. مقبره ساختن. گورخانه بنا کردن :
خروشان بشستش ز خاک نبرد
بر آیین شاهان یکی دخمه کرد.
چه از زرد وسرخ و چه از لاجورد.
بر آنسان که بد فره دین اوی.
زمشک و زکافورش افسر کنند.
یکی تخت زرین و تاج مهی.
ورا دخمه کردی بدان جایگاه.
خروشان بشستش ز خاک نبرد
بر آیین شاهان یکی دخمه کرد.
فردوسی.
به آیین شاهان یکی دخمه کردچه از زرد وسرخ و چه از لاجورد.
فردوسی.
یکی دخمه کردش به آیین اوی بر آنسان که بد فره دین اوی.
فردوسی.
بفرمود تا دخمه دیگر کنندزمشک و زکافورش افسر کنند.
فردوسی.
یکی دخمه کردند شاهنشهی یکی تخت زرین و تاج مهی.
فردوسی.
زلشکر کسی کو بمردی براه ورا دخمه کردی بدان جایگاه.
فردوسی.
کلمات دیگر: