خجل شدن در خجالت افتادن
خجل ماندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خجل ماندن. [ خ َ ج ِ دَ ] ( مص مرکب ) خجل شدن. درخجالت افتادن. شرمسار شدن. شرمگین شدن :
ماندی اکنون خجل چو آن مفلس
که بشب گنج بیند اندر خواب.
خیز تا سرو بماند خجل از بالایت.
ماندی اکنون خجل چو آن مفلس
که بشب گنج بیند اندر خواب.
ناصرخسرو.
روز آنست که مردم ره صحرا گیرندخیز تا سرو بماند خجل از بالایت.
سعدی ( بدایع ).
کلمات دیگر: