کلمه جو
صفحه اصلی

حرف راندن

فرهنگ فارسی

سخن راندن حرف زدن

لغت نامه دهخدا

حرف راندن. [ح َ دَ ] ( مص مرکب ) سخن راندن. حرف زدن :
وز هر طرفی که حرف راندی
نقش همه در دو حرف ماندی.
نظامی.
و آنگهانی آن امیران را بخواند
یک به یک تنها بهر یک حرف راند.
مولوی.
هم ز آتش زاده بودند آن خسان
حرف میراندند از نار و دخان.
مولوی.


کلمات دیگر: