بستن رخنه و سوراخ بهم آوردن شکاف و سوراخ .
رخنه گرفتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رخنه گرفتن. [ رَ ن َ / ن ِ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) بستن رخنه و سوراخ. بهم آوردن شکاف. ترمیم کردن خرابی و شکست. مرمت کردن شکاف و سوراخ :
گل به گلشن بسکه از اشکم فراوان شد کلیم
بلبل از گل رخنه دیوار بستان را گرفت.
این رخنه را به پنبه گرفتم چو راه گوش.
گل به گلشن بسکه از اشکم فراوان شد کلیم
بلبل از گل رخنه دیوار بستان را گرفت.
کلیم کاشانی ( ازارمغان آصفی ).
بستم دهان خصم به نرمی در این چمن این رخنه را به پنبه گرفتم چو راه گوش.
مفید ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: