اسم مجبری است نسبت داده میشود بر آن و هر مجبری را گویند . آنکه استخوان در رفته بجای خود اندازد . جبار مجبر.
رداد
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رداد. [ رَ / رِ ] ( ع اِمص ) بازگرد. اسم است رد را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اسم است از «رَدَّه ُ» به معنی صَرَفَه ُ. ( از اقرب الموارد ).
رداد. [ رَدْ دا ] ( ع ص ) اسم مجبری است نسبت داده میشود بر آن و هرمجبری را «رداد» گویند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازاقرب الموارد ). آنکه استخوان از جای بشده را به جای خویش افکند. آنکه استخوان دررفته به جای خود اندازد. جبار. مجبر. شکسته بند. آروبند. ( یادداشت مؤلف ).
رداد. [ رَدْ دا ] ( ع ص ) اسم مجبری است نسبت داده میشود بر آن و هرمجبری را «رداد» گویند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازاقرب الموارد ). آنکه استخوان از جای بشده را به جای خویش افکند. آنکه استخوان دررفته به جای خود اندازد. جبار. مجبر. شکسته بند. آروبند. ( یادداشت مؤلف ).
رداد. [ رَ / رِ ] (ع اِمص ) بازگرد. اسم است رد را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم است از «رَدَّه ُ» به معنی صَرَفَه ُ. (از اقرب الموارد).
رداد. [ رَدْ دا ] (ع ص ) اسم مجبری است نسبت داده میشود بر آن و هرمجبری را «رداد» گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). آنکه استخوان از جای بشده را به جای خویش افکند. آنکه استخوان دررفته به جای خود اندازد. جبار. مجبر. شکسته بند. آروبند. (یادداشت مؤلف ).
کلمات دیگر: