تاختن بسرعت دویدن یا حمله کردن
در تاختن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
درتاختن. [ دَ ت َ ] ( مص مرکب ) تاختن. بسرعت دویدن. چهارنعل بتاخت درآمدن : آب از جوی بایستاد و با امیر بگفتند و وقت چاشتگاه بود، طلیعه ما درتاخت که خصمان آمدند بر چار جانب از لشکرگاه.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 590 ). || حمله کردن. تاختن : پور تگین بدتر است از ترکمانان که فرصت جست و در تاخت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 571 ).
خیز تا ترکوار درتازیم
هندوان را در آتش اندازیم.
خیز تا ترکوار درتازیم
هندوان را در آتش اندازیم.
نظامی.
رجوع به تاختن شود.کلمات دیگر: