زیرک ٠ تیز فهم ٠
چابک اندیشه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
چابک اندیشه. [ ب ُ اَ ش َ / ش ِ ] ( ص مرکب ) زیرک. تیزفهم :
که آنگه شاعری پیشه نبوده ست
حکیمی چابک اندیشه نبوده ست.
هم اندر سخن چابک اندیشه ای.
همه را نظم داده بود درست.
چاره گر بود و چابک اندیشه.
که آنگه شاعری پیشه نبوده ست
حکیمی چابک اندیشه نبوده ست.
فخرالدین اسعد( ویس و رامین ).
تو همشهری او را و هم پیشه ای هم اندر سخن چابک اندیشه ای.
اسدی ( گرشاسبنامه ص 14 ).
چابک اندیشه ای رسیده نخست همه را نظم داده بود درست.
نظامی ( هفت پیکر ).
در همه کاری آن هنرپیشه چاره گر بود و چابک اندیشه.
نظامی ( هفت پیکر ).
رجوع به چابک اندیش شود.کلمات دیگر: