کلمه جو
صفحه اصلی

بسان


مترادف بسان : شبیه، قرین، مانند، مثل، نظیر، همانند، به سان

فارسی به انگلیسی

like, resembling, manner


فارسی به عربی

مثل

مترادف و متضاد

like (قید)
بسان، همچنان، به تساوی

شبیه، قرین، مانند، مثل، نظیر، همانند، به‌سان


فرهنگ فارسی

کلمه تشبیه مثل، مانند
مثل شبه نظیر مانند . توضیح دایم الاضافه است .
یا بستان محله ایست در هرات .

فرهنگ معین

(بِ ) (ق مر. ) مانند، شبیه ، نظیر.

لغت نامه دهخدا

بسان. [ ب ِ ] ( حرف اضافه مرکب ) از ادات تشبیه است . مانند و مثل. ( ناظم الاطباء ). مانند و مشابه و آن یکی از حروف تشبیه باشد. ( آنندراج ). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 186 شود. بر سان. بگونه. بکردار. چون. نظیر :
بس عزیزم ، بس گرامی سال و ماه
اندر این خانه بسان نوبیوک.
رودکی.
پدید تنبل او ناپدید مندل او
دگر نماید و دیگر بود بسان سراب.
رودکی.
بحق آن خم زلف بسان منقار باز
بحق آن روی خوب کز او گرفتی براز.
رودکی.
بیاستو نبود خلق رامکر بدهان
ترابکون بود، ای کون بسان دروازه.
معروفی بلخی.
کافر نعمت بسان کافر دین است.
معروفی بلخی.
همه باز بسته بدین آسمان
که بر برده بینی بسان کیان.
ابوشکور.
آن روی او بسان یک آغوش غوش خشک
و آن موی او بسان یک آغوش غوشنه.
یوسف عروضی.
نال دمیده بسان سوسن آزاد
بنده بر آن نال ، نال وار نویده.
عماره.
جدا گشت از او [ مادر سیاوش ] کودکی چون پری
بچهره بسان بت آذری.
فردوسی.
بدامم نیاید بسان تو گور
رهایی نیابی بدین سان مشور.
فردوسی.
یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس.
فردوسی.
نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا.
منوچهری.
نرگس بسان کفه سیمین ترازوییست
چون زرّ جعفری بمیانش درافکنی.
منوچهری.
بستان بسان بادیه گشته است پرنگار
از سنبلش قبیله و از ارغوانش حی.
منوچهری.
هره ٔنرم پیش من بنهاد
هم بسان یکی قلی مسکه.
حکاک.
بسان کوه بپای و بسان لاله بخند
بسان چرخ بتاز و بسان ابر ببار.
( از تاریخ بیهقی ).
بسان بتکده شد باغ وراغ کانون گشت
در آن ز نور تصاویر و اندرین از نار.
حکیم غمناک ( از فرهنگ اسدی ).
بروز هیچ نبینم ترا بشغل و بساز
بشب کنی همه کاری بسان خر بیواز
خباز قاینی ( از حاشیه فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ).
بسان گمان بود روز جوانی
قراری نبوده است هرگز گمانرا.
ناصرخسرو.
بستان ز نوشکوفه چو گردون شد
تا نسترن بسان ثریا شد

بسان . [ ب َس ْ سا ](اِخ ) بستان محله ای است در هرات . (مرآت البلدان ج 1)(معجم البلدان ). رجوع به بستان و مراصدالاطلاع شود.


بسان . [ ب ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) از ادات تشبیه است . مانند و مثل . (ناظم الاطباء). مانند و مشابه و آن یکی از حروف تشبیه باشد. (آنندراج ). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 186 شود. بر سان . بگونه . بکردار. چون . نظیر :
بس عزیزم ، بس گرامی سال و ماه
اندر این خانه بسان نوبیوک .

رودکی .


پدید تنبل او ناپدید مندل او
دگر نماید و دیگر بود بسان سراب .

رودکی .


بحق آن خم زلف بسان منقار باز
بحق آن روی خوب کز او گرفتی براز.

رودکی .


بیاستو نبود خلق رامکر بدهان
ترابکون بود، ای کون بسان دروازه .

معروفی بلخی .


کافر نعمت بسان کافر دین است .

معروفی بلخی .


همه باز بسته بدین آسمان
که بر برده بینی بسان کیان .

ابوشکور.


آن روی او بسان یک آغوش غوش خشک
و آن موی او بسان یک آغوش غوشنه .

یوسف عروضی .


نال دمیده بسان سوسن آزاد
بنده بر آن نال ، نال وار نویده .

عماره .


جدا گشت از او [ مادر سیاوش ] کودکی چون پری
بچهره بسان بت آذری .

فردوسی .


بدامم نیاید بسان تو گور
رهایی نیابی بدین سان مشور.

فردوسی .


یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس .

فردوسی .


نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا.

منوچهری .


نرگس بسان کفه ٔ سیمین ترازوییست
چون زرّ جعفری بمیانش درافکنی .

منوچهری .


بستان بسان بادیه گشته است پرنگار
از سنبلش قبیله و از ارغوانش حی .

منوچهری .


هره ٔنرم پیش من بنهاد
هم بسان یکی قلی مسکه .

حکاک .


بسان کوه بپای و بسان لاله بخند
بسان چرخ بتاز و بسان ابر ببار.

(از تاریخ بیهقی ).


بسان بتکده شد باغ وراغ کانون گشت
در آن ز نور تصاویر و اندرین از نار.

حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی ).


بروز هیچ نبینم ترا بشغل و بساز
بشب کنی همه کاری بسان خر بیواز
خباز قاینی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ).
بسان گمان بود روز جوانی
قراری نبوده است هرگز گمانرا.

ناصرخسرو.


بستان ز نوشکوفه چو گردون شد
تا نسترن بسان ثریا شد
بشکفت لاله چون رخ معشوقان
نرگس بسان دیده ٔ شیدا شد.

ناصرخسرو.


بسان پرستاره آسمان گردد سحرگاهان
ز سبزه ٔ آبدار و سرخ گل و ز لاله بستانها.

ناصرخسرو.


چشمه های روان بسان گلاب
در میانش عقیق و درّ خوشاب .

نظامی .


فرستم قاصدی تا بازش آرد
بسان مرغ در پروازش آرد.

نظامی .


بسان میوه دار نابرومند
امید ما و تقصیر تو تا چند.

نظامی .


دل ز افکار دقیق افگار و من در کار خود
روزو شب نالان و سرگردان بسان آسیا.
سلمان ساوجی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 186).
و رجوع به فسان شود.

دانشنامه عمومی

بسان(نام علمی: Luciobarbus pectoralis) نام یک گونه از تیره کپورماهیان است.

گویش مازنی

پاره کن


/bosaan/ پاره کن

پیشنهاد کاربران

مثابه
به مثابه

بمثال ِ ؛ بمانندِ. همانندِ : چون مدتی برآمد شاخه هاش بسیار شد و بلگها پهن دشت و خوشه خوشه بمثال گاورس از او درآویخت. ( نوروزنامه ) .
گردون بمثال بارگاهت
کرده ز حق امتحان کعبه.
خاقانی.


کلمات دیگر: