دل ازار
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
غم انگیز، دل ازار، دلگیر، جانگداز، جانسوز
مضطرب، اشفته، دل ازار، رنجش امیز
فرهنگ فارسی
( دل آزار ) ( صفت ) ۱ - آنچه موجب آزردن خاطر باشد ۲ - معشوق ستمگر . ۳ - بیرحم ٠
فرهنگ معین
(دِ )(ص فا. ) = دل آزار: ۱ - آن چه موجب آزردن خاطر باشد. ۲ - معشوق ستمگر. ۳ - بی رحم .
لغت نامه دهخدا
( دل آزار ) دل آزار. [ دِ ] ( نف مرکب ) دل آزارنده.دلازارنده. هرچیز که موجب آزردن خاطر گردد. ( ناظم الاطباء ). آنچه و آنکه سبب آزردن خاطر شود :
ای تو دل آزار و من آزرده دل
دل شده زآزار دل آزار زار.
از هوای من بیزار مکن گو نکنم.
- رقیب دل آزار ؛ رقیب بی رحم و بی مروت. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اِ مص مرکب ) ناراحتی. دلازاری :
جنگ از طرف یار دل آزار نباشد
یاری که تحمل نکند یار نباشد.
همت شیر ازآن بلندتر است
که دل آزار باشد از روباه.
وزآن بند بی مایه آزاد گشت.
هیچ کسی زو دژم نبود و دل آزار.
گیازارم بود از تو دل آزار.
براو شد روز روشن چون شب تار.
چه باشد گر بود خشنود دادار.
جفاجوی است بر من یا وفادار.
گسسته هم ز مرو و هم ز دلدار.
مکن ماها مرا چندین میازار.
که ما بی تو دل آزاریم و ناشاد.
به گفتاری کجا باشد دل آزار.
پشیمان گشت از آن بیهوده گفتار
کزآن گفتار شد رامین دل آزار.
- دل آزار کردن ؛ آزردن. رنجیده کردن :
به تندی شاه را چندین میازار
ای تو دل آزار و من آزرده دل
دل شده زآزار دل آزار زار.
منوچهری.
من هوادار دل آزارم هرزه دل خویش از هوای من بیزار مکن گو نکنم.
مسعودسعد.
|| ظالم و ستمگر. ( آنندراج ). بی رحم. ( ناظم الاطباء ).- رقیب دل آزار ؛ رقیب بی رحم و بی مروت. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اِ مص مرکب ) ناراحتی. دلازاری :
جنگ از طرف یار دل آزار نباشد
یاری که تحمل نکند یار نباشد.
سعدی.
|| ( ن مف مرکب ) دل آزرده. آزرده دل : همت شیر ازآن بلندتر است
که دل آزار باشد از روباه.
شهید بلخی.
دل آزار بهرام ازآن شاد گشت وزآن بند بی مایه آزاد گشت.
فردوسی.
اینت کریمی بزرگوار که تا بودهیچ کسی زو دژم نبود و دل آزار.
فرخی.
اگر برروید از گورم گیازارگیازارم بود از تو دل آزار.
( ویس و رامین ).
اگر چه بود رامین زو دل آزاربراو شد روز روشن چون شب تار.
( ویس و رامین ).
وگر رامین بود بر من دل آزارچه باشد گر بود خشنود دادار.
( ویس ورامین ).
ز من خشنود باشد یا دل آزارجفاجوی است بر من یا وفادار.
( ویس و رامین ).
نگر چون بود رامین دل آزارگسسته هم ز مرو و هم ز دلدار.
( ویس و رامین ).
به پاسخ گفت رامین دل آزارمکن ماها مرا چندین میازار.
( ویس و رامین ).
همانگه نامه زی رامین فرستادکه ما بی تو دل آزاریم و ناشاد.
( ویس و رامین ).
کسی کو چون توباشد زشت کرداربه گفتاری کجا باشد دل آزار.
( ویس و رامین ).
- دل آزار شدن ؛ آزرده دل شدن. دل آزرده شدن : پشیمان گشت از آن بیهوده گفتار
کزآن گفتار شد رامین دل آزار.
( ویس و رامین ).
قارن چون بشنید که برادر برفت با پدر تحکم و تسلط پیش گرفت و دل آزار شد و گمان برد که برادر را پدر گسیل کرد. ( تاریخ طبرستان ).- دل آزار کردن ؛ آزردن. رنجیده کردن :
به تندی شاه را چندین میازار
فرهنگ عمید
( دل آزار ) ۱. کسی یا چیزی که مایۀ رنجش و آزردگی خاطر باشد.
۲. معشوق ستمگر.
۲. معشوق ستمگر.
پیشنهاد کاربران
چیزی یا کسی که باعث آزرده شدن دل میشود
کلمات دیگر: