کلمه جو
صفحه اصلی

بسامان


مترادف بسامان : آراسته، آماده، بقاعده، سامان یافته، مرتب، منتظم، منظم

متضاد بسامان : نابسامان

فارسی به انگلیسی

orderly, organic, refined, regular, tidy, trim

مترادف و متضاد

بقاعده


سامان‌یافته، مرتب، منتظم، منظم


۱. آراسته، آماده
۲. بقاعده
۳. سامانیافته، مرتب، منتظم، منظم ≠ نابسامان


صفت ≠ نابسامان


آراسته، آماده


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- نیک خوب . ۲- مصلح. ۳- مرتب آماده . ۴- خوش حالت . ۵- آسوده خاطر .

فرهنگ معین

(بِ ) (ص مر. ) ۱ - مرتب ، آماده . ۲ - آسوده خاطر.

لغت نامه دهخدا

بسامان. [ ب ِ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) نیک و خوب و راست. ( ناظم الاطباء ) :
که این را ندانم چه خوانند و کیست
نخواهد بسامان درین ملک زیست.
سعدی ( بوستان ).
کسی گفت و پنداشتم طیبت است
که دزدی بسامان تر از غیبت است.
سعدی ( بوستان ).
بسامانم نمی پرسی نمیدانم چه سر داری
بدرمانم نمی کوشی نمیدانی مگر دردم.
حافظ.
|| با سامان ؛ منظم ، مرتب :
بزارید در خدمتش بارها
که هیچش بسامان نشدکارها.
سعدی ( بوستان ).
و رجوع به شعوری ، ج 1 ورق 186 شود. || خوش حالت. || آسوده خاطر. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. خوب، نیکو.
۲. مرتب، با نظم و آراستگی.

پیشنهاد کاربران

معنی ( بسامان ) در اوضاع بسامان

well - organised


کلمات دیگر: