ادرم
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( آدرم ) ( اسم ) ۱ - نمد زین اسب و مانند آن تکلتو . ۲ - زینی که نمد زین آن دو نیم بود . ۳ - درفشکه بدان نمد زین دوزند . ۴ - سلاح مانند خنجر و شمشیر و تیر و کمان
نمد زین آدرمه
آذرم، آدرمه، ادرم: آترمه، آشرمه، نمدزین، تکلتو
نام جایی است
نمد زین آدرمه
آذرم، آدرمه، ادرم: آترمه، آشرمه، نمدزین، تکلتو
نام جایی است
فرهنگ معین
( آدرم ) (رَ ) ( اِ. )۱ - نمد زین اسب و مانند آن . ۲ - درفشی که با آن نمدزین را دوزند. ۳ - سلاح مانند خنجر و شمشیر.
لغت نامه دهخدا
( آدرم ) آدرم. [ رَ ] ( اِ ) نمدزین. آدرمه. آترمه. ادرمه. آشرمه :
مرد را آکنده از گرد سواران چشم و گوش
اسب را آغشته اندر خون مردم آدرم.
چو آن اسبی که او را آدرم نه.
چیست انجام آخر کار است
آدرم اسلحه که خونخوار است.
|| زینی که نمدزین او دونیم بود. || درفش که بدان نمدزین دوزند. و رجوع به اَدرمکش شود. در تمام معانی آذرم بذال نقطه دار نیز آمده است. و شیخ نظامی این کلمه را بفتح دال و سکون را آورده است به معنی درفش و بیز :
دباغت چنان دادم این چرم را
که برتابد آسیب آدرم را.
ادرم. [ اَ رَ ] ( ع ص ) برابر. هموار. جای هموار. ( مؤید الفضلاء ). || فراخ. || مرد که دندان ندارد. آنکه دندان او ریزیده باشد. آنکه دندان ندارد. ( مهذب الاسماء ). دندان ریزیده. ( تاج المصادر بیهقی ). || کعب ادرم ؛ آنکه بسبب پیه و گوشت حجم [ کذا ] آن معلوم نشود. ( منتهی الارب ). آنکه شتالنگ وی پنهان بود ازبسیاری گوشت. از فربهی قاب پا نمودار نشده. آنکه کعب او پوشیده باشد بگوشت. آنکه بژول وی پنهان بود از گوشت. ( تاج المصادر بیهقی ). ج ، دُرم. || الأدرم من العراقیب ؛ الذی عظمت ابرته. ( منتهی الارب ).
ادرم. [ اَ رَ ] ( اِ ) نمدزین بود. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ). نمدزین بود یعنی یرمه . ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ). نمدزین و آنرا آدرم و ادرمه نیز گویند. ( جهانگیری ). نمدزین و تکلتوی اسب. ( برهان قاطع ): جَدیّة کغَنیّة؛ ادرم زین و پالان. ( منتهی الارب ) :
که تنگ و ادرم دارد و مرد بدسلب است ؟
بسرش بار فضول است و نیز وسواسا.
میان زینش پالان کرده دردم
بیک ضربت دو نیمه زد چو ادرم.
چنان باشنه حمله کرد ادهمش
که در جمله خون شد خوی از ادرمش.
و رجوع به آدرم و ادرام و ادرامکش و ادرمکش شود.
ادرم. [ اَ رَ ] ( اِخ ) نام جائی است.
ادرم. [ اَ رَ ] ( ع اِ ) از اعلام مردان است.
مرد را آکنده از گرد سواران چشم و گوش
اسب را آغشته اندر خون مردم آدرم.
مختاری غزنوی.
دو پهلوی من از خشکی بسوده چو آن اسبی که او را آدرم نه.
شرف الدین شفروه.
|| سلاح چون خنجر و شمشیر و تیر و کمان و امثال آن. صاحب فرهنگ منظومه گفته است : چیست انجام آخر کار است
آدرم اسلحه که خونخوار است.
|| زینی که نمدزین او دونیم بود. || درفش که بدان نمدزین دوزند. و رجوع به اَدرمکش شود. در تمام معانی آذرم بذال نقطه دار نیز آمده است. و شیخ نظامی این کلمه را بفتح دال و سکون را آورده است به معنی درفش و بیز :
دباغت چنان دادم این چرم را
که برتابد آسیب آدرم را.
نظامی.
ادرم. [ اَ رَ ] ( ع ص ) برابر. هموار. جای هموار. ( مؤید الفضلاء ). || فراخ. || مرد که دندان ندارد. آنکه دندان او ریزیده باشد. آنکه دندان ندارد. ( مهذب الاسماء ). دندان ریزیده. ( تاج المصادر بیهقی ). || کعب ادرم ؛ آنکه بسبب پیه و گوشت حجم [ کذا ] آن معلوم نشود. ( منتهی الارب ). آنکه شتالنگ وی پنهان بود ازبسیاری گوشت. از فربهی قاب پا نمودار نشده. آنکه کعب او پوشیده باشد بگوشت. آنکه بژول وی پنهان بود از گوشت. ( تاج المصادر بیهقی ). ج ، دُرم. || الأدرم من العراقیب ؛ الذی عظمت ابرته. ( منتهی الارب ).
ادرم. [ اَ رَ ] ( اِ ) نمدزین بود. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ). نمدزین بود یعنی یرمه . ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ). نمدزین و آنرا آدرم و ادرمه نیز گویند. ( جهانگیری ). نمدزین و تکلتوی اسب. ( برهان قاطع ): جَدیّة کغَنیّة؛ ادرم زین و پالان. ( منتهی الارب ) :
که تنگ و ادرم دارد و مرد بدسلب است ؟
بسرش بار فضول است و نیز وسواسا.
ابوالعباس یا دقیقی.
|| زینی که نمدزین او دو نیم بود : میان زینش پالان کرده دردم
بیک ضربت دو نیمه زد چو ادرم.
نزاری قهستانی ( از جهانگیری ).
و بیت ذیل از اسدی دربعض فرهنگها دیده شده است. و معنی آن بر ما روشن نیست : چنان باشنه حمله کرد ادهمش
که در جمله خون شد خوی از ادرمش.
و رجوع به آدرم و ادرام و ادرامکش و ادرمکش شود.
ادرم. [ اَ رَ ] ( اِخ ) نام جائی است.
ادرم. [ اَ رَ ] ( ع اِ ) از اعلام مردان است.
ادرم . [ اَ رَ ] (اِ) نمدزین بود. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). نمدزین بود یعنی یرمه . (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). نمدزین و آنرا آدرم و ادرمه نیز گویند. (جهانگیری ). نمدزین و تکلتوی اسب . (برهان قاطع): جَدیّة کغَنیّة؛ ادرم زین و پالان . (منتهی الارب ) :
که تنگ و ادرم دارد و مرد بدسلب است ؟
بسرش بار فضول است و نیز وسواسا.
|| زینی که نمدزین او دو نیم بود :
میان زینش پالان کرده دردم
بیک ضربت دو نیمه زد چو ادرم .
و بیت ذیل از اسدی دربعض فرهنگها دیده شده است . و معنی آن بر ما روشن نیست :
چنان باشنه حمله کرد ادهمش
که در جمله خون شد خوی از ادرمش .
و رجوع به آدرم و ادرام و ادرامکش و ادرمکش شود.
که تنگ و ادرم دارد و مرد بدسلب است ؟
بسرش بار فضول است و نیز وسواسا.
ابوالعباس یا دقیقی .
|| زینی که نمدزین او دو نیم بود :
میان زینش پالان کرده دردم
بیک ضربت دو نیمه زد چو ادرم .
نزاری قهستانی (از جهانگیری ).
و بیت ذیل از اسدی دربعض فرهنگها دیده شده است . و معنی آن بر ما روشن نیست :
چنان باشنه حمله کرد ادهمش
که در جمله خون شد خوی از ادرمش .
و رجوع به آدرم و ادرام و ادرامکش و ادرمکش شود.
ادرم . [ اَ رَ ] (اِخ ) نام جائی است .
ادرم . [ اَ رَ ] (ع اِ) از اعلام مردان است .
ادرم . [ اَ رَ ] (ع ص ) برابر. هموار. جای هموار. (مؤید الفضلاء). || فراخ . || مرد که دندان ندارد. آنکه دندان او ریزیده باشد. آنکه دندان ندارد. (مهذب الاسماء). دندان ریزیده . (تاج المصادر بیهقی ). || کعب ادرم ؛ آنکه بسبب پیه و گوشت حجم [ کذا ] آن معلوم نشود. (منتهی الارب ). آنکه شتالنگ وی پنهان بود ازبسیاری گوشت . از فربهی قاب پا نمودار نشده . آنکه کعب او پوشیده باشد بگوشت . آنکه بژول وی پنهان بود از گوشت . (تاج المصادر بیهقی ). ج ، دُرم . || الأدرم من العراقیب ؛ الذی عظمت ابرته . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
( آدرم ) = تکلتو: مرد را آ کنده از گرد ستوران چشم و گوش / اسب را آغشته اندر خون مردان آدرم (عثمان مختاری: ۳۱۹ ).
کلمات دیگر: