کلمه جو
صفحه اصلی

بزن


مترادف بزن : بهادر، جنگاور، دلاور، دلیر، شجاع، یکه بزن ، جنگی، دعوایی، کتک کار ، پرزور، زورمند، قوی، نیرومند

متضاد بزن : بخور، کتک خور، ضعیف، ناتوان

فارسی به انگلیسی

valiant

مترادف و متضاد

۱. بهادر، جنگاور، دلاور، دلیر، شجاع، یکهبزن ≠ بخور
۲. جنگی، دعوایی، کتککار ≠ کتکخور
۳. پرزور، زورمند، قوی، نیرومند ≠ ضعیف، ناتوان


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- دلاور شجاع . ۲- دوم شخص مفرد امر حاضر از ( زدن ).

فرهنگ معین

(بِ زَ ) (ص مر. ) ۱ - دلاور، شجاع . ۲ - (فع . ) دوم شخص مفرد امر حاضر از «زدن ».

لغت نامه دهخدا

بزن. [ ب َ زَ ] ( اِ ) ماله برزیگران را گویند و آن چوبی یا تخته ایست که زمین شیارکرده را بدان هموار کنند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). ماله برزگری و آهن قلبه. ( ناظم الاطباء ). مَیکَعة. ( منتهی الارب ). بمعنی برن است یعنی تخته ای که با آن زراعت هموار کنند. ( شعوری ).

بزن. [ ب ِ زَ ] ( فعل امر ) امر به زدن باشد.( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) :
اشتقاقش ز چیست دانی زن
یعنی آن قحبه را به تیر بزن.
سنائی ( از آنندراج ).

بزن. [ ب ِ زَ ] ( ص مرکب ) ( از: ب + زن ) نیکوزننده. چابک و پردل و توانا و چیره بر زدن. دلاور شجاع. ( ناظم الاطباء ). که سخت و بسیار تواند زدن. ( یادداشت بخط دهخدا ).
- بزن بهادر ؛ بسیار شجاع. مردانه. ( ناظم الاطباء ). شجاع. قولچماق. زورمند. ( یادداشت بخط دهخدا ).

بزن . [ ب َ زَ ] (اِ) ماله ٔ برزیگران را گویند و آن چوبی یا تخته ایست که زمین شیارکرده را بدان هموار کنند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). ماله ٔ برزگری و آهن قلبه . (ناظم الاطباء). مَیکَعة. (منتهی الارب ). بمعنی برن است یعنی تخته ای که با آن زراعت هموار کنند. (شعوری ).


بزن . [ ب ِ زَ ] (ص مرکب ) (از: ب + زن ) نیکوزننده . چابک و پردل و توانا و چیره بر زدن . دلاور شجاع . (ناظم الاطباء). که سخت و بسیار تواند زدن . (یادداشت بخط دهخدا).
- بزن بهادر ؛ بسیار شجاع . مردانه . (ناظم الاطباء). شجاع . قولچماق . زورمند. (یادداشت بخط دهخدا).


بزن . [ ب ِ زَ ] (فعل امر) امر به زدن باشد.(برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) :
اشتقاقش ز چیست دانی زن
یعنی آن قحبه را به تیر بزن .

سنائی (از آنندراج ).



گویش اصفهانی

تکیه ای: beǰen
طاری: beǰin
طامه ای: bopokâ
طرقی: beǰin
کشه ای: beǰi
نطنزی: baboqâ


گویش مازنی

/bezen/ چارپای اخته شده & بزن – کتک بزن - بکوب

چارپای اخته شده


۱بزن – کتک بزن ۲بکوب


واژه نامه بختیاریکا

دِرِه


کلمات دیگر: