کلمه جو
صفحه اصلی

هجان

لغت نامه دهخدا

هجان. [ هَِ ] ( ع ص ، اِ ) برگزیده از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). برگزیده و خالص و پاک از هرچیزی. ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). گویند: «خیار کل شی هجانه ». و از گفتار علی است :
هذا جنای و هجانه فیه
اذکل جان یده الی فیه.
یعنی برگزیده و خالص آن.( از اقرب الموارد ).
و اذا قیل من هجان قریش
کنت ان الفتی و انت الهجان.
( از تاج العروس ).
|| زن کریمه و بزرگوار. ( شمس اللغات ): امراة هجان ؛ زن گرامی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ).زن بزرگ نژاد. ( از اقرب الموارد ). || مجازاً مرد بزرگوار پاک نژاد. ( از تاج العروس ) ( از معجم متن اللغة ): رجل هجان ؛ مرد کریم و حسیب. ( از اقرب الموارد ). || مرد سپید. ( منتهی الارب ). || مرد پلید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یار بد و مصاحب بد. ( ناظم الاطباء ). در بعضی از نسخ به معنی خبیث آمده اما غلط است. ( از تاج العروس ). || شتر برگزیده سپیدموی. ( ناظم الاطباء ). شتران سپیدموی. ( شمس اللغات ). شتران سپیدموی برگزیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بیض الکرام. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( معجم متن اللغة ). عمروبن کلثوم گوید :
ذراعی عیطل أدماء بکر
هجان اللون لم تقراء جنینا.
( از تاج العروس ).
عرب رنگ سپید را از رنگها، برگزیده و خالص و گرامی شمارد. ( از تاج العروس ) ( از معجم متن اللغة ). و نیز گفته شده شتری که رنگ خالص و یکدست و نیکو داشته باشد گرامی ترین نوع شتر است. ( از تاج العروس ) ( از معجم متن اللغة ). لبید گوید :
کأن هجانها متأبضات
و فی الاقران أصورة الرغام.
( از تاج العروس ).
و اما کرمها، فانه یقال لکل کریم خالص من الابل هجان نتاج مهرة. ( صبح الاعشی ج 2 ص 35 ). مذکر و مؤنث و جمع در آن یکسان است : «بعیر هجان و ناقة هجان و ابل هجان » و هجائن نیز بسیار آورده اند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به هجائن شود. || ارض هجان ؛ زمین خوش خاک و مثمر. ( ناظم الاطباء ). زمین خوش خاک مرب حیوان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زمین پاک. ( شمس اللغات ). زمین سفید سست خاک. ( از معجم متن اللغة ): ارض هجان ؛ زمین سفید سست خاک پر گیاه. ( از اقرب الموارد ). بمجاز، زمین سفید که خاک آن نرم و سست باشد. ( از تاج العروس ). شاعری گوید :

هجان . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) برگزیده از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برگزیده و خالص و پاک از هرچیزی . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). گویند: «خیار کل شی ٔ هجانه ». و از گفتار علی است :
هذا جنای و هجانه فیه
اذکل جان یده الی فیه .
یعنی برگزیده و خالص آن .(از اقرب الموارد).
و اذا قیل من هجان قریش
کنت ان الفتی و انت الهجان .

(از تاج العروس ).


|| زن کریمه و بزرگوار. (شمس اللغات ): امراة هجان ؛ زن گرامی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ).زن بزرگ نژاد. (از اقرب الموارد). || مجازاً مرد بزرگوار پاک نژاد. (از تاج العروس ) (از معجم متن اللغة): رجل هجان ؛ مرد کریم و حسیب . (از اقرب الموارد). || مرد سپید. (منتهی الارب ). || مرد پلید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یار بد و مصاحب بد. (ناظم الاطباء). در بعضی از نسخ به معنی خبیث آمده اما غلط است . (از تاج العروس ). || شتر برگزیده ٔ سپیدموی . (ناظم الاطباء). شتران سپیدموی . (شمس اللغات ). شتران سپیدموی برگزیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیض الکرام . (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (معجم متن اللغة). عمروبن کلثوم گوید :
ذراعی عیطل أدماء بکر
هجان اللون لم تقراء جنینا.

(از تاج العروس ).


عرب رنگ سپید را از رنگها، برگزیده و خالص و گرامی شمارد. (از تاج العروس ) (از معجم متن اللغة). و نیز گفته شده شتری که رنگ خالص و یکدست و نیکو داشته باشد گرامی ترین نوع شتر است . (از تاج العروس ) (از معجم متن اللغة). لبید گوید :
کأن هجانها متأبضات
و فی الاقران أصورة الرغام .

(از تاج العروس ).


و اما کرمها، فانه یقال لکل کریم خالص من الابل هجان نتاج مهرة. (صبح الاعشی ج 2 ص 35). مذکر و مؤنث و جمع در آن یکسان است : «بعیر هجان و ناقة هجان و ابل هجان » و هجائن نیز بسیار آورده اند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). رجوع به هجائن شود. || ارض هجان ؛ زمین خوش خاک و مثمر. (ناظم الاطباء). زمین خوش خاک مرب حیوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمین پاک . (شمس اللغات ). زمین سفید سست خاک . (از معجم متن اللغة): ارض هجان ؛ زمین سفید سست خاک پر گیاه . (از اقرب الموارد). بمجاز، زمین سفید که خاک آن نرم و سست باشد. (از تاج العروس ). شاعری گوید :
بارض هجان اللون وسمیةالثری
غداة نأت عنها المؤوجة و البحر.

(از تاج العروس ).



هجان . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هجینة. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به هجینة شود. (معجم متن اللغة).


هجان . [ هَِ ] (ع مص ) هجنة. قبل از بلوغ زناشویی کردن . || گشن گرفتن و زاییدن در دوسالگی . || هجنت زندته ؛ شعله ور نشد آتش زنه با یک زدن چخماق .لم تور بقدحة واحدة. هجانة. هجونة. || بارور شدن درخت خرما در کوچکی . (از معجم متن اللغة).


هجان . [ هَُ ج ْ جا ] (ع اِ) ج ِ هجیج . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). اصابنا مطر سالت منه الهجان . (از اقرب الموارد). رجوع به هجیج شود.



کلمات دیگر: