رفق و تانی قوم هداد : مردم ترسو
هداد
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
هداد. [ هََ ] ( ع اِمص ) رفق و تأنی. «هدادیک » گویند به صورت تثنیه. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) قوم هداد؛ مردم ترسو. ( از اقرب الموارد ).
هداد. [ هََ دْ دا ]( اِخ ) ابن شرجیل. یکی از ملوک یمن پدر بلقیس زوجه سلیمان بن داود علیهاالسلام. ( یادداشت به خط مؤلف ).
هداد. [ هََ دْ دا ]( اِخ ) ابن شرجیل. یکی از ملوک یمن پدر بلقیس زوجه سلیمان بن داود علیهاالسلام. ( یادداشت به خط مؤلف ).
هداد. [ هََ ] (ع اِمص ) رفق و تأنی . «هدادیک » گویند به صورت تثنیه . (از اقرب الموارد). || (ص ) قوم هداد؛ مردم ترسو. (از اقرب الموارد).
هداد. [ هََ دْ دا ](اِخ ) ابن شرجیل . یکی از ملوک یمن پدر بلقیس زوجه ٔ سلیمان بن داود علیهاالسلام . (یادداشت به خط مؤلف ).
کلمات دیگر: