کلمه جو
صفحه اصلی

بزدل


مترادف بزدل : آهودل، ترسان، ترسنده، ترسو، جبان، جبون، خایف، کم جرئت، کم دل

متضاد بزدل : شجاع، نترس، شیردل

فارسی به انگلیسی

chicken, chicken-hearted, coward, cowardly, fainthearted, gutless, lily-livered, poltroon, pusillanimous, recreant, sissy, timid, timorous, unmanly, weak-kneed, yellow-belly, scary, yellow

chicken - hearted


chicken, chicken-hearted, coward, cowardly, fainthearted, gutless, lily-livered, poltroon, pusillanimous, recreant, sissy, timid, timorous, unmanly, weak-kneed


فارسی به عربی

جبان

مترادف و متضاد

coward (اسم)
نامرد، خردل، ترسو، بزدل، ادم ترسو، شخص جبون

poltroon (اسم)
بزدل، ادم ترسو، ادم جبون و سرگردان

poor-spirited (صفت)
ترسو، بزدل، جبون، دارای روحیه ضعیف

weak-hearted (صفت)
ضعیف النفس، ترسو، بزدل

chicken-hearted (صفت)
نامرد، خردل، ضعیف النفس، کمرو، ترسو، بزدل

milk-livered (صفت)
نامرد، ضعیف النفس، بزدل

timorous (صفت)
ترسو، بزدل، جبون

pusillanimous (صفت)
ضعیف، ترسو، بزدل، جبون

chicken-livered (صفت)
کمرو، ترسو، بزدل

lily-livered (صفت)
ضعیف النفس، ترسو، بزدل، جبون

آهودل، ترسان، ترسنده، ترسو، جبان، جبون، خایف، کم‌جرات، کم‌دل ≠ شجاع، نترس، شیردل


فرهنگ فارسی

کنایه ازترسووکم جرات
( صفت ) ترسو جبان .

فرهنگ معین

(بُ. دِ ) (ص مر. ) ترسو، جبان .

لغت نامه دهخدا

بزدل. [ ب ُ دِ ] ( ص مرکب ) ترسان. نامرد. بیدل. ( آنندراج ). جبان. ترسو. ( ناظم الاطباء ). کم دل. کم جرأت. آهودل. اشتردل. بددل. کبک زهره. کلنگ دل. گاودل. گاوزهره. مرغ دل. ( یادداشت بخط دهخدا ). نامرد.بیدل. سیماب دل. اشتردل. ( مجموعه مترادفات ص 351 ).

فرهنگ عمید

ترسو، کم جرئت.

دانشنامه عمومی

بزدل (فیلم ۱۹۲۷). بزدل (انگلیسی: The Coward) یک فیلم صامت گمشده در سبک درام است که در سال ۱۹۲۷ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به وارنر بکستر، شارون لین و فریمن وود اشاره کرد.
۲۱ اوت ۱۹۲۷ (۱۹۲۷-08-۲۱)

واژه نامه بختیاریکا

تُهی زهله؛ خیسنا؛ مَچُلن

جدول کلمات

ترسو, کم جرات

پیشنهاد کاربران

یعنی ترسو
متضاد کلمه شیر دل

خائف

کبک زهره. [ ک َ زَ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) ترسنده. بزدل. آهودل. جبان. ( یادداشت مؤلف ) . کبک دل :
هم ز می دان که شاهباز خرد
کبک زهره شود به سیرت سار.
خاقانی.
اسدگاودل کرکسان کبک زهره
از آن خرمگس رنگ پیکان نماید.
خاقانی.

ترس خورده=

ترسو و جبون

نادلیر. [ دِ ] ( ص مرکب ) جبان. ترسو. مقابل دلیر. رجوع به دلیر شود :
دلاور شد آن مردم نادلیر
گوزن اندرآمد به بالین شیر.
فردوسی.
ولیکن به شمشیر یازم به شیر
بدان تا نخواند کسم نادلیر.
فردوسی.
همه ره زنانند چون گرگ و شیر
به خوان نادلیرند و بر خون دلیر.
نظامی.

نادلاور


کلمات دیگر: