کلمه جو
صفحه اصلی

بزاز


مترادف بزاز : پارچه فروش، جامه فروش

برابر پارسی : پارچه فروش

فارسی به انگلیسی

draper, mercer, cloth - dealer

cloth - dealer, draper


draper, mercer


فارسی به عربی

بزاز

عربی به فارسی

پارچه فروش , بزاز , پارچه پشمي باف , ماهوت فروش


مترادف و متضاد

draper (اسم)
پارچه فروش، بزاز، پارچه پشمی باف، ماهوت فروش

mercer (اسم)
پارچه فروش، بزاز

پارچه‌فروش، جامه‌فروش


فرهنگ فارسی

پارچه فروش، کسی که انواع پارچه های پشمی ونخی را، میفروشد
( صفت ) کسی که انواع پارچه را فروشد جامه فروش پارچه فروش .
شهر کیست میان مذار و بصره در کنار شهر میسان .

فرهنگ معین

(بَ زّ ) [ ع . ] (ص . ) پارچه فروش ، جامه - فروش .

لغت نامه دهخدا

بزاز. [ ب َزْ زا ] ( ع ص ، اِ ) جامه فروش ، چرا که بَزّ بعربی جامه را گویند. ( از غیاث اللغات از کشف و مؤید ). جامه و متاع فروش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جامه و متاع فروش و آنکه پارچه های پنبه ای مانند چیت وچلوار و جز آن می فروشد. ( ناظم الاطباء ) :
سائل از بخشش تو گشت شریک صراف
زائر از خلعت تو هست ردیف بزاز.
فرخی.
آب جوئی و سقا را چو سفالست دهان
جامه خواهی تو و شلوار ندارد بزاز.
ناصرخسرو.
بخوی خوب چو دیبا و چو عنبر شو
گرچه در شهر نه بزاز و نه عطاری.
ناصرخسرو.
خواهنده مغربی در صف بزازان حلب میگفت... ( گلستان ). مجلس وعظ چون کلبه بزاز است آنجا تا نقدی نبری بضاعتی نستانی. ( گلستان ).
دی گفت بدستار بزرگی بزاز
در چارسوی رخت مزاد شیراز.
نظام قاری ( دیوان ص 123 ).
بزاز رخت تا تو نرنجی ز بیش و کم
بر تنگ را گشوده و کتان فراخ و تنگ.
نظام قاری ( دیوان ص 19 ).

بزاز. [ ب َ ] ( اِ ) تسمه چرمی و بند کفش. ( ناظم الاطباء ).

بزاز. [ ب ُ ] ( اِ ) خانه درودگران یا کفش فروشان. ( ناظم الاطباء ).

بزاز. [ ب َزْ زا ] ( اِخ ) شهرکیست میان مذار و بصره در کنار شهر میسان. ( از معجم البلدان ).

بزاز.[ ب َزْ زا ] ( اِخ ) حسن بن حسین. از شعرا و علمای موصل است. رجوع به الاعلام زرکلی و معجم المطبوعات شود.

بزاز. [ ب َ ] (اِ) تسمه ٔ چرمی و بند کفش . (ناظم الاطباء).


بزاز. [ ب َزْ زا ] (اِخ ) شهرکیست میان مذار و بصره در کنار شهر میسان . (از معجم البلدان ).


بزاز. [ ب َزْ زا ] (ع ص ، اِ) جامه فروش ، چرا که بَزّ بعربی جامه را گویند. (از غیاث اللغات از کشف و مؤید). جامه و متاع فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه و متاع فروش و آنکه پارچه های پنبه ای مانند چیت وچلوار و جز آن می فروشد. (ناظم الاطباء) :
سائل از بخشش تو گشت شریک صراف
زائر از خلعت تو هست ردیف بزاز.

فرخی .


آب جوئی و سقا را چو سفالست دهان
جامه خواهی تو و شلوار ندارد بزاز.

ناصرخسرو.


بخوی خوب چو دیبا و چو عنبر شو
گرچه در شهر نه بزاز و نه عطاری .

ناصرخسرو.


خواهنده ٔ مغربی در صف بزازان حلب میگفت ... (گلستان ). مجلس وعظ چون کلبه ٔ بزاز است آنجا تا نقدی نبری بضاعتی نستانی . (گلستان ).
دی گفت بدستار بزرگی بزاز
در چارسوی رخت مزاد شیراز.

نظام قاری (دیوان ص 123).


بزاز رخت تا تو نرنجی ز بیش و کم
بر تنگ را گشوده و کتان فراخ و تنگ .

نظام قاری (دیوان ص 19).



بزاز. [ ب ُ ] (اِ) خانه ٔ درودگران یا کفش فروشان . (ناظم الاطباء).


بزاز.[ ب َزْ زا ] (اِخ ) حسن بن حسین . از شعرا و علمای موصل است . رجوع به الاعلام زرکلی و معجم المطبوعات شود.


فرهنگ عمید

پارچه فروش، کسی که انواع پارچه های پشمی و نخی می فروشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بزاز (ابهام زدایی). بزاز ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • احمد بن عمرو بزاز، بزّاز، احمد بن عمرو، از محدّثان قرن سوم عراق• حسن بن احمد بزاز، ابوعلی حسن بن احمد بن ابراهیم بن شاذان، محدث و متکلم اشعری قرن چهارم و پنجم• عبدالرحمان بزاز، بَزّاز، عبدالرحمان، (۱۳۳۱ـ۱۳۹۳/ ۱۲۹۱ـ۱۳۵۲ش) حقوقدان ، سیاستمدار و نویسنده عراقی• محمد بن ابراهیم بزاز بغدادی، ابوحمزه محمد بن ابراهیم بزاز بغدادی، از صوفیان قرن سوم
...

جدول کلمات

پارچه فروش

پیشنهاد کاربران

معنی : پارچه فرش


پارچه فروشی


بزّاز به معنای پارچه فروش هستش

پارچه فروش، فروشنده ی پارچه


در آذربایجان به پارچه فروش میگن بزاز. . . . بز ( bez ) در تورکی به معنای پارچه هست که بز به معنی جامه به زبان عربی هم وارد شده؛بز ( پارچه ) آز=بزاز پارچه فروش ( همچنین بزک ( bəz ) در تورکی نیز به معنای آراستن و تزئین و زینت است که ظاهرا بصورت ( ( بزم ) ) در معنی عیش و نوش وارد فارسی دری شده است. )
منابع: دیوان الغات محمود کاشغری ( قدمت ۱۰۰۰سال ) ، لغت نامه محمد شاهمرسی و سایت یونسکو victionary

ثیابی


کلمات دیگر: