خوشه چین
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
کوتوله، نوزاد، خوراک، نویسنده مزدور، مزدور، خوشه چین، کرم حشره، بچه مگس
خوشه چین، سارق اثار ادبی و هنری دیگران
خوشه چین
خوشه چین
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آنکه خوشه های غلات یا درختان میوه دار را چیند . ۲ - آنکه پس از درو شدن و جمع آوری محصول خوشه های باقیمانده را برای خود جمع کند . ۳ - کسی که از هر جا چیزی ( مادی یا معنوی ) را برای خود اندوخته کند .
فرهنگ معین
( ~. )(ص فا. )۱ - آن که خوشه های غلات یامیوه های درختان را می چیند. ۲ - آن که پس از درو و جمع آوری محصول خوشه های باقی مانده را برای خود جمع می کند. ۳ - آن که از هرجا چیزی (مادی یا معنوی ) برای خود اندوخته کند.
لغت نامه دهخدا
خوشه چین. [ ش َ / ش ِ ] ( نف مرکب ) چیننده خوشه. لاقط. لاقطه. ( از یادداشت مؤلف ). آنکه پس از درو کردن کشت زار جو و گندم و جمعآوری حاصل ، تک خوشه هایی که در آنجا مانده برای خویشتن جمع می کند. ( ناظم الاطباء ) :
ز ادراکش عطارد خوشه چین است
مگر خود نام خانش خوشه زین است.
باری نگه کن ای که خداوند خرمنی.
ناچار خوشه چین بود آنجا که خرمن است.
کاین کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را.
که با خوشه چین سر گران می کند.
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی.
دماغ کبر گدایان و خوشه چینان بین.
بهر چه خوشه چین ثریا شود کسی.
عطا ز خرمن خود میکنم چو صاحب شیر
نه خوشه چینم چون کدخدای خرچنگی.
خرمن صدق ترا شد خوشه چین.
ز ادراکش عطارد خوشه چین است
مگر خود نام خانش خوشه زین است.
نظامی.
ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم باری نگه کن ای که خداوند خرمنی.
سعدی.
ای پادشاه سایه ز درویش وامگیرناچار خوشه چین بود آنجا که خرمن است.
سعدی.
عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلندکاین کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را.
سعدی.
خداوند خرمن زیان می کندکه با خوشه چین سر گران می کند.
سعدی ( بوستان ).
ثوابت باشد ای دارای خرمن اگر رحمی کنی بر خوشه چینی.
حافظ.
به خرمن دو جهان سر فرونمی آرنددماغ کبر گدایان و خوشه چینان بین.
حافظ.
تامیتوان ز آبله دست رزق خوردبهر چه خوشه چین ثریا شود کسی.
صائب.
|| آنکه از حاصل کار یا دانش یا هنر یا خرمن کسی اندکی برگیرد. که از هر جا برای خود چیزی اندوخته کند. ریزه خوار. ( ناظم الاطباء ) : عطا ز خرمن خود میکنم چو صاحب شیر
نه خوشه چینم چون کدخدای خرچنگی.
اخسیکتی.
ای که بهر توشه جان عقل کل خرمن صدق ترا شد خوشه چین.
خاقانی.
خواجه فرمودند سخن خواجگان است که ما خوشه چین علمائیم. ( انیس الطالبین ).فرهنگ عمید
۱. ویژگی شخص فقیری که پس از درو شدن محصول مزرعه و کشتزار جو و گندم در آن گردش می کند تا خوشه های باقی ماندۀ روی زمین را جمع کند.
۲. [مجاز] کسی که از هرجا و هرچیزی بهره و توشه ای به دست می آورد.
۳. [مجاز] گدا.
۲. [مجاز] کسی که از هرجا و هرچیزی بهره و توشه ای به دست می آورد.
۳. [مجاز] گدا.
پیشنهاد کاربران
خوشه چین
کلمات دیگر: