کلمه جو
صفحه اصلی

هثم

لغت نامه دهخدا

هثم.[ هََ ] ( ع مص ) کوفتن چیزی را چنانکه ساییده شود. ( منتهی الارب ): هثم چیزی ؛ کوفتن آن را تا نرم و ساییده گردد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). || به یک بار مال نیکو و کلان دادن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). به یک بار مال نیکو و جید دادن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). قثم. || بخشیدن. ( شمس اللغات ).

هثم. [ هَُ ث ُ ] ( ع اِ ) ریگ توده فروریخته. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ).

هثم . [ هَُ ث ُ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ فروریخته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).


هثم .[ هََ ] (ع مص ) کوفتن چیزی را چنانکه ساییده شود. (منتهی الارب ): هثم چیزی ؛ کوفتن آن را تا نرم و ساییده گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || به یک بار مال نیکو و کلان دادن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به یک بار مال نیکو و جید دادن کسی را. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). قثم . || بخشیدن . (شمس اللغات ).



کلمات دیگر: