گنجايش , دربرداري , دخول , شمول
ادراج
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
جمع درج، درنوردیدن، درهم پیچیدن، پیچیدن و درنوردیدن نامه
۱ - ( مصدر ) داخل کردن در بردن . ۲ - در نوردیدن پیچیدن : ادراج کتاب .
جمع درح بمعنی دوکدان و طلبه زنان که پیرایه و جواهر در وی نهند
۱ - ( مصدر ) داخل کردن در بردن . ۲ - در نوردیدن پیچیدن : ادراج کتاب .
جمع درح بمعنی دوکدان و طلبه زنان که پیرایه و جواهر در وی نهند
فرهنگ معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - داخل کردن . ۲ - درنوردیدن ، پیچیدن .
لغت نامه دهخدا
ادراج. [ اِ ] ( ع مص ) درنوردیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). پیچیدن. درهم پیچیدن.
- ادراج کتاب ؛ درنوردیدن نامه را.
|| ادراج ناقه ؛ درگذشتن از یکسال و بچه نیاوردن او. || ادراج بناقه ؛ بستن سَرِ پستان او را. || دربردن. ادخال. || ادراج دلو؛ بنرمی کشیدن آب چاه بدان.
ادراج. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ دُرج ، بمعنی دوکدان و طبله زنان که پیرایه و جواهر در وی نهند. || ج ِ دَرج. راهها: رَجعَ فلان الی ادراجه او رجع ادراجه ؛ ای الطریق الذی جاء منه. ( منتهی الارب ). || ذهب دَمه ادراج الریاح ؛ یعنی خون او رایگان رفت. || و در مثال ذیل بمعنی طی و مطوی آمده است : ناگاه نظر او بر اسلحه و استعداد حرب می افتد که در ادراج بارها تعبیه بود. ( جهانگشای جوینی ). || و در عبارت زیرین خزائن ادراج ، ظاهراً بمعنی دفاتر و امثال آن است : و در باب تخفیف رعایا، یرلیغ فرمود، چنانکه سواد آن در خزائن ادراج و اوراق مثبت خواهد گشت. ( جهانگشای جوینی ).
- ادراج کتاب ؛ درنوردیدن نامه را.
|| ادراج ناقه ؛ درگذشتن از یکسال و بچه نیاوردن او. || ادراج بناقه ؛ بستن سَرِ پستان او را. || دربردن. ادخال. || ادراج دلو؛ بنرمی کشیدن آب چاه بدان.
ادراج. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ دُرج ، بمعنی دوکدان و طبله زنان که پیرایه و جواهر در وی نهند. || ج ِ دَرج. راهها: رَجعَ فلان الی ادراجه او رجع ادراجه ؛ ای الطریق الذی جاء منه. ( منتهی الارب ). || ذهب دَمه ادراج الریاح ؛ یعنی خون او رایگان رفت. || و در مثال ذیل بمعنی طی و مطوی آمده است : ناگاه نظر او بر اسلحه و استعداد حرب می افتد که در ادراج بارها تعبیه بود. ( جهانگشای جوینی ). || و در عبارت زیرین خزائن ادراج ، ظاهراً بمعنی دفاتر و امثال آن است : و در باب تخفیف رعایا، یرلیغ فرمود، چنانکه سواد آن در خزائن ادراج و اوراق مثبت خواهد گشت. ( جهانگشای جوینی ).
ادراج . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ دُرج ، بمعنی دوکدان و طبله ٔ زنان که پیرایه و جواهر در وی نهند. || ج ِ دَرج . راهها: رَجعَ فلان الی ادراجه او رجع ادراجه ؛ ای الطریق الذی جاء منه . (منتهی الارب ). || ذهب دَمه ادراج الریاح ؛ یعنی خون او رایگان رفت . || و در مثال ذیل بمعنی طی و مطوی آمده است : ناگاه نظر او بر اسلحه و استعداد حرب می افتد که در ادراج بارها تعبیه بود. (جهانگشای جوینی ). || و در عبارت زیرین خزائن ادراج ، ظاهراً بمعنی دفاتر و امثال آن است : و در باب تخفیف رعایا، یرلیغ فرمود، چنانکه سواد آن در خزائن ادراج و اوراق مثبت خواهد گشت . (جهانگشای جوینی ).
ادراج . [ اِ ] (ع مص ) درنوردیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پیچیدن . درهم پیچیدن .
- ادراج کتاب ؛ درنوردیدن نامه را.
|| ادراج ناقه ؛ درگذشتن از یکسال و بچه نیاوردن او. || ادراج بناقه ؛ بستن سَرِ پستان او را. || دربردن . ادخال . || ادراج دلو؛ بنرمی کشیدن آب چاه بدان .
فرهنگ عمید
= دُرج
۱. پیوستگی، اتصال
۲. درج کردن، نوشتن.
۱. پیوستگی، اتصال
۲. درج کردن، نوشتن.
دُرج#NAME?
۱. پیوستگی؛ اتصال
۲. درج کردن؛ نوشتن.
کلمات دیگر: